Modern Society, Whirlpool or Panopticon? The Image of Modern Society in the Thoughts of Norbert Elias and Michel Foucault

Document Type : Review Article

Authors

1 Ph.D. in Sociology, Al-Zahra University, Tehran, Iran

2 Associate Professor, Department of Social Sciences, Faculty of Social and Economic Sciences, Al-Zahra University, Tehran, Iran

Abstract

Background and Aim: This paper explores some of the similarities and differences in the discussions of two of the greatest social theorists of the 20th century, Michel Foucault and Norbert Elias, regarding modern society and the changes occurring within it.
 
Method and Data: The method of this research is analytical and documentary, examining the works of these two thinkers as well as books and articles written by other authors about them.
 
Findings: The core argument of both thinkers for describing contemporary society and its changes is rooted in a part of Nietzsche's genealogy of morals, which considers a society with greater power as one with less physical violence and more tolerance. For Foucault, the key is for the subjects to free themselves from this exhibition-like prison and the subjugation of discourses. Following Nietzsche, he contemplates abandoning past constraints and impulses and surrendering to the intoxication of these pleasures. In contrast, Elias sees the survival of the subject in modern society as akin to a fisherman surviving a whirlpool, contingent on the subject controlling their instincts and anger.
 
 Discussion and Conclusion: Elias seeks to swallow and digest the world, while Foucault seeks to spit it out. Both adopt an archival approach. Foucault pursues power, knowledge, and discourse, analyzing how these forces shape modern subjectivity and societal structures. In contrast, Elias pursues civilization, emphasizing the transformation of human behavior and social norms through the civilizing process. Elias believes in the existence of a neutral and value-free science, whereas Foucault replaces the concept of ideology with that of discourse. Both provide an image of the roots of modern shame; Elias, by explaining the services and outcomes of shame, assigns it a positive role, while Foucault holds a negative view of shame.
 
Key Message: The themes of modern society, the subject, power, knowledge, science and ideology, historicism, and shame, which have been central concerns for both thinkers but with their own distinctive perspectives, are of significant relevance to social theory and philosophy.

Keywords


مقدّمه و بیان مسأله

بی‌شک، میشل فوکو[1] و نوربرت الیاس[2] از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان اجتماعی قرن بیستم به‌شمار می‌آیند که تأثیرات شگرفی بر نظریه‌پردازان و نظریه علوم‌اجتماعی بر جای گذاشته‌اند. مطالعه آثار فوکو و الیاس ما را متوجه این مطلب می‌کند که گویی هر دو، مسائل و دغدغه‌های مشترکی را در عرصه اجتماع و علوم‌اجتماعی شناسایی کرده‌اند؛ هرچند با نگرشی متفاوت و در بعضی جهات متشابه. این مقاله کنکاشی است در رابطه با برخی از شباهت‌ها و تفاوت‌های که در مباحث میشل فوکو و نوربرت الیاس در مورد جامعه مدرن، سوژه، قدرت و دانش و... وجود دارد هر بخش از مقاله پس از ارائه نظرات هر دو متفکر، به بررسی نقاط تشابه و تفاوت‌شان در باب موضوع مطرح‌شده می‌پردازد، اما برای درک این تفاوت‌ها و تشابهات به‌نظر می‌رسد نگاهی کوتاه به زندگی و بستر اجتماعی این دو متفکر، می‌تواند مثمر ثمر باشد.

نوربرت الیاس (1897 تا 1990) در آلمان و در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمده و دوران جوانی‌اش در جنگ جهانی اول سپری‌شده است. در ادامه مسیر زندگی، محدودیت فعالیت دانشگاهی، او را مجبور به جلای وطن کرد و به همین دلیل، وی ابتدا به پاریس رفته و سپس مقیم لندن شده‌است. پس از پایان تحصیل به همکاری با کارل مانهایم جامعه‌شناس در دانشگاه فرانکفورت روی آورد. مهم‌ترین کتاب وی «فرآیند گسترش تمدن» می‌باشد. این کتاب تلاشی در راه تحلیل تاریخی رشد و تحول ساختار شخصیت بشر بود. کتاب مهم دیگر وی «تنهایی دم مرگ» است که در سال 1982 در آلمان منتشر شد. چهل‌سالگی الیاس مصادف با آمدن والدین‌اش به لندن و عدم‌موفقیت الیاس در ممانعت از بازگشت آن دو به وطن بود که در ادامه مرگ پدر، انتقال مادر به اردوگاه کار اجباری و نهایتاً مرگ مادر در آشویتس را به‌دنبال داشت. این اتفاقات تا حدی بر زندگی الیاس تأثیر داشت که به‌عنوان نقطه عطفی در زندگی او شناخته می‌شود. چنانچه به یک تعبیر، واکنش به تظاهرات پرخاشگری و خشونت در جامعه متمدن، هسته اصلی و پایدار اندیشه‌هایش را تشکیل می‌دهد. الیاس در کار خود از جامعه‌شناسانی مانند: آگوست کنت[3]، کارل مانهایم[4]، کارل مارکس[5]، جورج زیمل[6]، ماکس وبر[7] و فروید[8] تأثیر پذیرفته‌بود. وی در سال 1990 در سن 93 سالگی در آمستردام هلند درگذشت. فوکو (1926 - 1984) در یک خانواده متمول و در جمع نخبگان اجتماعی فرانسه به دنیا آمده و صاحب کرسی «تاریخ نظام‌های فکری» در کالج دو فرانس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه کالیفرنیا، برکلی تدریس می‌کرد. به‌خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی درباره جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناس‌ترین متفکران قرن بیستم محسوب‌می‌شود. وی متأثر از نیچه و نیز همانند الیاس تحت‌تأثیر مارکس، وبر و فروید بود. از مشهورترین آثار وی، می‌توان به نظم اشیا، تبارشناسی معرفت، مراقبت و تنبیه، پیدایش زندان، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت اشاره کرد. او سال‌های جوانی متلاطم داشت که بخشی از آن را در آسایشگاه روانی اقامت داشت. اگرچه دخالت اندکی در شورش‌های 1968 داشت، اما به‌نظر می‌رسد که آثار و زندگی او به‌شدت بر اثر آشوب‌های اجتماعی آن دوران دچار تغییر شده باشد. فوکو همجنس‌گرا بود و در نهایت بر اثر بیماری ایدز در 58 سالگی درگذشت. فوکو از اوایل دهه 70 تا هنگام مرگش در 1984 حقیقتاً به چهره‌ای سیاسی بدل شد. در اعتراضات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، بیانیه سیاسی صادر می‌‌کرد تا از مبارزه برای عدالت اجتماعی پشتیبانی کند (سیدمن، 1386: 235).

فوکو، متعلق به یک جامعه آکادمیک با ثبات بود که حس امنیت از هویت ملی و ثبات نسبی اجتماعی، به‌خصوص در مقایسه با آلمان را دارا بود. در مقابل، الیاس از بیرون، بسیار در معرض تهدید در جامعه عمیقاً بی‌ثبات بود. مرگ خوفناک پدر و مادرش در اردوگاه نازی‌ها، مرگ ناشی از توحش در قرن استیلای تمدن مدرن، برای الیاس در حکم ضربه‌ای روحی و جبران‌ناپذیر بود که این امر تا حد زیادی الیاس را تحت‌تأثیر قرار داد. در مورد الیاس، سخت‌گیری و خود انضباطی، نیرومندی شخصی و موفقیت، به او درجه‌ای از امنیت شخصی می‌داد. از قضا روال و مقررات که برای الیاس بیانی کلیدی در فرآیند تمدن در جامعه فرانسه بود برای فوکو جوان عذاب بودند. برای فوکو، تبدیل‌شدن به یک عضو ثابت دانشگاهی از دوره جوانی، او را درنهایت در سطح بالایی از نظم اجتماعی حفاظت می‌کرد که وی این نظم اجتماعی را در سطح شخصی سفت‌وسخت و عمیقاً ناراحت‌کننده یافت (Smith, 2000: 144)؛ اما الیاس تنها پس از گذشت دهه هشتاد بود که ابتدا در هلند و آلمان و سپس در فرانسه و ایالات‌متحده به‌عنوان یک جامعه‌شناس عمده مطرح گردید.

الیاس برای ماهیت خشونت‌آمیز جامعه آلمان به‌دنبال یک توضیح بود. او اعتقاد داشت آگاهی از خود آلمانی‌ها، به‌ویژه در میان بورژوازی که او از میان آن آمده‌بود، عمیقاً تحت تأخیر و تحت‌تأثیر بی‌ثباتی اتحاد سیاسی آلمان است. گرداب (Elias, 1996) مربوط به ادامه خشم با عصبانیت به این سؤال قرن است که واقعاً آلمان چیست؟ در مورد فرانسه شرایط طور دیگری به‌نظر می‌رسد؛ آن‌ها در مورد هویت خود نگران نبودند. صلح اجتماعی غالب بود. فرآیند تمدن در بخش بزرگی، تلاش برای کشف چیزی بود که در درازمدت فرایندهای اجتماعی سؤال از «هویت ملی» را دستور کار فرانسه حذف کرده بود. در مقابل، فوکو به‌شدت می‌خواست که سؤال «واقعاً هویت ما چیست»؟ را در معرض پرسش قرار دهد. وظیفه‌اش را حمله به شیوه‌های گفتمانی می‌دانست که در نظر او پرس‌وجو از ماهیت و مرزهای تجربه انسانی را محدود کرده است.

 

روش و داده‌های پژوهش

دستیابی به اندیشه الیاس و فوکو در زمینه‌های مختلف و با محوریت جامعه مدرن و تغییرات آن در این پژوهش به دو شکل انجام‌گرفته است:

- مطالعه تحلیلی-اسنادی که در آن به بررسی کتاب و مقالات این دو متفکر و آثار نویسندگان دیگر در مورد آنان پرداخته، اندیشه‌های آنان مورد تحلیل قرار گرفته است.

- مطالعه مقایسه‌ای که پس از بررسی و مطالعه آرای این دو متفکر به مقایسه و ارزیابی وجوه اشتراک و تفاوت آرای این دو متفکر پرداخته شده است.

 

 

یافته‌های پژوهش

1). سراسربین یا گرداب، جامعه مدرن و سوژه

فوکو و الیاس چشم‌انداز مدرنیته را به روش‌های مختلف نگریسته‌اند. فوکو جامعه مدرن را همچون زندانی نمایشگاهی می‌بیند که سوژه‌ها هر لحظه در آن در معرض دیده‌شدن و کنترل‌اند. مثال او طرح جرمی بنتام[9] درباره «سراسربینی[10]» است فوکو تحت تأثیر مفهوم سراسربین بنتام، به این موضوع علاقه‌مند بود که دانش چگونه تکنولوژی‌هایی را برای اعمال قدرت به بار می‌آورد، او در همین زمینه از مفهوم «دیده‌بانی مشرف به صحنه» سخن می‌گوید. این مفهوم اشاره به ساختاری دارد که به کارکنان زندان اجازه می‌دهد تا بزهکاران را کاملاً زیر نظر داشته باشد. فوکو معتقد است دیده‌بانی مشرف به صحنه، نوعی آزمایشگاه علمی-اجتماعی و فنون دیگر علم اجتماعی برای گردآوری اطلاعات درباره مردم بود، از سوی دیگر، فوکو این مفهوم را ابزاری به منظور شکل‌دهی به جامعه انضباطی می‌داند (گودرزی، 1402: 442 به نقل از ریتزر ، 1394).

 فوکو استدلال می‌کند که مکانیسم سراسربین نظارت (مراقبت) به فراسوی دیوارهای زندان- به آن‌چه او جامعه نظارتی می‌نامد- بسط می‌یابد؛ بنابراین افراد در مدارهای کنترلِ سراسربین خود گرفتارند؛ زندانی در نمایشگاهی کاملاً در معرض دید، کاملاً کنترل‌شده و کاملاً بدون آزادی یا شانس ابتکار عمل. در مقابل، تصویر الیاس از جامعه مدرن برگرفته از داستان ادگار آلن‌پو[11] در مورد ماهیگیران در گرداب است. ماهیگیران پو، دو برادرند، در میان خطری وحشتناک و عدم‌اطمینان زیاد. قایق‌شان را یک گرداب آشفته به پایین می‌کشد. باوجود این‌که فاجعه اجتناب‌ناپذیر است اما فرصت برای فرار وجود دارد. یکی از برادرها از ترس و هراس کنترلش را ازدست‌داده و غرق شده است. دیگر برادر باقی می‌ماند، آرام و عقلانی عمل می‌کند و زنده می‌ماند. برای فوکو، مهم این است که سوژه خود را از این زندان و انقیاد گفتمان‌هایی که رفتار و شخصیت به‎هنجار را تعریف می‌کنند، نجات دهد. فوکو به تبعیت از نیچه به رهاکردن سوابق و رانه‌ها و فروغلتیدن در مستی این لذت‌ها می‌اندیشد؛ اما در مقابل، الیاس زنده‌ماندن سوژه را در جامعه مدرن همانند زنده‌ماندن ماهیگیر در گرداب منوط به این می‌داند که سوژه غرایز و خشمش را کنترل نماید و عقلانی و مطابق با هنجارهای جامعه عمل کند.

علی‌رغم استفاده الیاس و فوکو از مفاهیم متفاوت، هسته مرکزی استدلال هر دو برای توصیف جامعه معاصر بر قسمتی از تبارشناسی اخلاق نیچه استوار است که جامعه دارای قدرت بیشتر را جامعه‌ای با خشونت فیزیکی کمتر و مدارای بیشتر می‌داند. توجه عمده الیاس به «دربار سلطنتی» به‌عنوان اولین مکتب از تمدن جلب می‌شود. از «انحصار قدرت پایدار» که منجر به نرم‌شدن آداب و رفتار اشرافی شد که در شروع به متداول‌شدن، به‌صورت تقویت نفرت‌انگیز کنترل خود و عقلانی‌شدن بود (Chita, 2012: 173). در باور الیاس در جوامعی که دارای اشکال پایداری از انحصاری‌شدن قدرت هستند -جوامع سلطانی- تفکیک کارکردها کمابیش زیاد است. در این جوامع، از زندگی فرد در برابر حمله ناگهانی سایر افراد و خشونت حمایت می‌شود؛ اما در عین حال، فرد ناچار است هرگونه میل شدید درونی برای ارتکاب خشونت علیه دیگران را سرکوب کند. انحصاری‌شدن خشونت و زور فیزیکی و تمرکز واحدها و نیروهای نظامی زیر لوای اقتداری واحد، موجب می‌شود که کاربرد خشونت و زور نسبتاً قابل‌محاسبه شود و افراد عادی (غیرنظامی) نیز خشونت‌شان را در فضاهای اجتماعی امن از طریق «آینده‌نگری» و «دوراندیشی» کنترل کنند. به‌عبارت‌دیگر، تشکیل دولت، استفاده آزادانه از خشونت فیزیکی توسط افراد را غیرممکن می‌کند (جلایی‌پور و محمدی، 1386: 704-701).

خودنظارتی سوژه:

فوکو با شرح سیستم انضباط مدرن، نقش آموزش به‌عنوان مکانیسم درونی‌سازی کنترل و الیاس به‌وسیله استفاده از مفهوم کنترل نفس، سوژه معاصر را سوژه‌ای خودکنترل‌گر می‌دانند که با تغییر دوران ثابت می‌ماند اما «فرامن» با پیچیده‌ترشدن انضباط، دچار تحول شده و روزبه‌روز، شخصی‌تر، درونی‌تر و لاجرم قوی‌تر می‌نماید. «من» به‌عنوان وجه آگاهانه ذهن، در این میان در عصر معاصر وظیفه خطیرتری را برعهده گرفته است. دقیق‌ترشدن سیستم انضباط فوکو یا کنترل نفس الیاس، به‌معنای فردی‌ترشدن فرایند کنترل اجتماعی است. آرمان‌ها، ارزش‌ها و اخلاقیات اگر در دوره پیشامدرن اموری بیرونی بودند که تنها از خلال فرایند ایجاد هراس عمل می‌کردند، امروز به اموری فردی تبدیل‌شده‌اند که بیش از هرچیز احساس مسئولیت را تقویت می‌کنند.

برخلاف نقد فوکو از دولت مدرن و کنترل آن بر جامعه، در شرح و توصیف نوربرت الیاس از این فرآیند، تلقی مثبتی وجود دارد دولت مدرن به‌عنوان یک شیوه با ارزش مثبت نسبت به خطر سقوط به بربریت محض است  اما چگونه ما تمدن را از بربریت متمایز می‌کنیم؟ چگونه فرامن فرویدی به وجود می‌آید؟ نقش دولت در آن (حتی فروید بااهمیت خودکنترلی و سرکوب در تمدن و ملالت‌های آن موافق است) چیست؟ به گفته الیاس، در ابتدای فئودالیسم «زندگی یک دور خونین بود از مبارزه برای بقا و برتری محلی» (Smith, 2001: 22). خشونت، ترس، قدرت فیزیکی خام، همه بخشی از روح زمانه بود هنگامی‌که قدرت از بالا به پایین سست و تکه‌تکه شده (غیرمتمرکز) بود. هیچ فشار خارجی ثابتی بر افراد (تحمیل‌شده توسط یک ارباب یا پادشاه) برای محدودکردن این احساسات و انگیزه‌های خشونت‌آمیز وجود نداشت. محدودیت‌ها بر اصرارهای انسانی متناوب، نامنظم و ناپایدار بود، خواه این محدودیت‌ها توسط افراد دیگر اعمال شود یا در درون خود اعمال شود (Chita, 2012: 171). الیاس ستایشگر تمدن و فرهنگ جدید نیست، این تمدن و فرهنگ اگرچه برای بشر چیزهایی را به‌همراه آورده، اما خودانگیختگی و شادابی بشر را از وی گرفته و او را تحت قیود و انضباط درآورده‌است. لذا جریان متمدن‌شدن از نظر او جریانی دو لبه است، از یک‌سو چیزهایی به بشر می‌دهد و از سوی دیگر چیزهایی را از وی می‌گیرد (اباذری، 1381: 21)؛ بنابراین فرآیند متمدن‌شدن باقابلیت اکتسابی مهار و تنظیم نفس مرتبط است: قابلیتی که شرط لازم بقای هر انسانی است. بدون چنین قابلیتی رفتار آدمی تماماً تابع افت‌وخیزهای سرنوشت یا غرایز و عواطف خویش خواهد بود.

بزرگ‌ترین اضطراب الیاس که از تجربه شخصی وی سرچشمه می‌گیرد این است که جامعه مدرن یک‌بار دیگر ممکن است همانند اوایل قرون‌وسطی در اروپا به دورانی آشفته و عرصه‌ای با کنترل بسیار ناپایدار در هر دو سطح روابط شخصی و اجتماعی تبدیل شود. در مقابل، فوکو می‌اندیشد که رانش(سایقه)های قدرتمندی وجود دارند، پرت‌کردن خود از صمیم قلب به‌حالت مستی، به‌دست‌گرفتن هرچه برای ما لذت‌بخش است و قبول غم و اندوهی که در مسیر راه ما می‌آید. فوکو چیزی بیش از فرار از تمام محدودیت‌ها و کنترل‌های اعمال‌شونده بر تجربه نمی‌خواهد. فوکو زندانی است. او زندان را به‌منظور شکستن و خارج‌شدن از آن مطالعه می‌کند؛ اما الیاس از فوکو متفاوت است. برای او، جهان یک زندان نیست؛ اما اقیانوسی قدرتمند است در حال حرکت پیچیده، جزر و ، او مطالعه فرآیندها را نه برای رهایی از زندان بلکه مد مثل یک ماهیگیر به‌منظور زنده‌ماندن انجام می‌دهد.

شباهت فوکو و الیاس در این امر در این‌جاست که مانند هانا آرنت، اهمیت بالایی به شرایط ثبات نسبی در جامعه مدرن می‌دهند چراکه این شرایط ثبات نسبی است که اجازه می‌دهد مردم قدرت تصمیم‌گیری‌های عاقلانه در مورد خود و اعمال درجه بالایی از خودمختاری را داشته باشند. (Smith, 2001: 101). هر دو متفکر در این ایده مشترک‌اند که سوژه مدرن به‌عنوان یک موجودیت سیاسی، محصول قرن‌ها سیستم تمرکزگرایی و انحصار اعمال خشونت مشروع توسط دستگاه دولتی مدرن است. بدون دولت، شهروند مدرن (تحت اشکال: مالیات‌دهندگان، احتمالاً سرباز وظیفه ارتش در دوره خطر، دانش‌آموز، مستمری‌بگیر، بیمار، مجرم، خادم مردم و غیره) در آگاهی ما و آن‌گونه که حال، به وجود آن عادت کرده‌ایم وجود نداشت. تمام توالی شیوه‌های تمدن به وابستگی نابی به صفات اخلاقی ادای احترام می‌کند، بسیاری از آن‌ها سکولار شده، اما هنوز هم توسط یک سانسور (حداقل تضعیف) از حواس تحت نفوذند. به‌عنوان یک واحد اخلاقی، سوژه مدرن از طریق یک سری از شیوه‌های عقلانی (فوکو) با به‌دست آوردن کنترل بر غرایز خود و سرکوب انرژی پر هرج‌ومرج با فروریختن در درون به تصویب رسید. علاوه بر این، در فرایندی مانند این، الیاس بر ایجاد من و فرامن به‌عنوان یک فرایند و  تجسم تاریخی تأکید دارد. آن‌ها هر دو عمیقاً به ارتباط بین این‌که ما چگونه بدن و غرایزمان را مدیریت می‌کنیم و یا با میل جسمانی‌مان مقابله می‌کنیم و چگونه ما خود را به‌صورت ماده‌ای ثابت، ماده‌ای، با ظرفیت‌ها و تعهدات، مفهوم‌سازی می‌کنیم، علاقه‌مند هستند. آن‌ها هر دو نیز در تلاش برای حل‌کردن پیچیدگی‌های رفتار انسان هستند که چگونه انسان‌بودن، عملکردهای طبیعی مانند رابطه جنسی، دفع، خوردن و نوشیدن را در یک رابطه نزدیک با تلاش برای زنده‌ماندن و یا پیشرفت خود با مدیریت سلامت خود، ازدواج، الگوهای دوستی و توطئه سیاسی مدیریت می‌کند (Smith, 2001: 103).

به‌طور ضمنی، الیاس پذیرای نیاز به تمدن به‌عنوان شیوه‌ای است که به‌دلیل نیازهای طبیعی و ضرورت، به وجود می‌آیند. درحالی‌که فوکو پناهگاه را در ناشناخته‌ها می‌یابد. خود غیرمنطقی سرکش به‌عنوان اتاق واقعی آزادی انسان است. منش ما در اثر تداخل اجتماعی مشروط شده است. تفاوت بین الیاس و فوکو را می‌توان این‌گونه خلاصه کرد: الیاس سعی به بلع و هضم جهان و فوکو سعی در تف‌کردن آن دارد. آن‌ها هر دو سخت برای شناسایی جهان، تلاش می‌کنند تا آنجا که بتوانند، فرآیندها و مکانیسم‌هایی و موقعیت‌هایی که انسان‌ها در آن خود را بازتولید می‌کنند را دریابند بااین‌حال، هدف فوکو نه حفظ این موقعیت‌ها بلکه واژگونی آن است.

2). جامعه مدرن برنامه‌ریزی‌شده یا کور؟

در مورد دیدبان مشرف‌به صحنه فوکو این انتقاد وارد است که چه کسی منتظر است که از این معاملات نظم و انضباط اعمال‌شده بر زندانیان؛ یا از وجود دیده‌بان پانتوپکین[12] سود ببرد؟ بورژوازی، دولت و گروه‌ها نامزدهای اصلی هستند. تصمیم‌گیری بین این سه بسیار دشوار است،  هرچند بر حضور همه‌جانبه قدرت تأکید دارد، اما هنوز هم از یک‌طرفه‌بودن قدرت رنج می‌برد (Spierenburg, 2004: 627). الیاس ناقد نگرش برنامه‌ریزی‌شده به مسائل است. در نگرش الیاس، بافتی اساسی و بنیادین که نتیجه طرح‌ها و کنش‌های مجزای بسیاری از افراد است، می‌تواند باعث به‌وجودآمدن تغییرات و الگوهایی شود که هیچ‌یک از افراد در خلق و طرح‌ریزی آن دخالتی نداشته‌اند. ازاین‌رو، از وابستگی متقابل افراد به یکدیگر نظم و سامانی یگانه حاصل می‌شود، نظم و سامانی که قدرتمندتر و الزام‌آورتر از اراده افرادی است که آن را به وجود می‌آورند. همین نظم و سامان درهم‌تنیده انگیزه‌ها و تلاش‌های انسانی، همین نظم نظام اجتماعی است که جریان تغییرات تاریخی را مشخص می‌سازد. همین نظم شالوده فرایند متمدن‌شدن را تشکیل می‌دهد (Elias, 2000: 444). به‌نظر وی، جامعه از افرادی شکل‌گرفته که کنش متقابل دارند و این کنش متقابل دارای آرایش‌ها و نموده‌ای متفاوت ناشی از اشکال روابط بین افراد است. به‌نظر وی این اشکال و پیکرها در حال تغییر منظم هستند که این تغییر باعث توسعه جامعه می‌شود؛ پس هدف جامعه‌شناسی تحلیل و تشریح جنبه‌های فنی تغییر کنش افراد در تمام سطوح است که ممکن است ناخواسته و برنامه‌ریزی‌شده هم نباشد؛ بنابراین جامعه‌شناسی دارای نوعی سیالیت و تحرک است. الیاس می‌اندیشد که متمدن‌شدن نوعی فرآیند آموزش «غیرارادی» برای نوع بشر است که در نخستین روزهای بشری آغازشده و به‌رغم پسگردهای بسیار تا به امروز ادامه یافته است. غایت این فرآیند نامعلوم است اما «جهت» آن معلوم و مشخص است (الیاس 1377: 246-209). ذکر این نکته ضروری است که به عقیده الیاس جهت کلی و عمومی فرآیند متمدن‌شدن تحت‌تأثیر قرار نمی‌گیرد. تأثیر بر جهت تنها یک «رکود بسیار ناچیز» است. برای مثال، در بحث از لباس‌های جدید حمام‌کردن زنان، در قرن نوزدهم زنان می‌بایستی از اجتماع طرد شده باشند، اما آنان تنها می‌توانستند چنین لباس‌هایی را تحت شرایطی بپوشند که یک «استاندارد خیلی بالای کنترل سائقه جنسی» حفظ شود.

تأکید بر ماهیت از پیش برنامه‌ریزی‌نشده تغییر و تحول اجتماعی ممکن است به‌غفلت از مداخله‌های سازمان‌یافته گروه‌های اجتماعی صاحب قدرت در شکل‌دادن و جهت‌دادن به فرآیندهای گسترش تمدن بیانجامد. برای مثال، بسیاری از مورخان اجتماعی، تصویری از تاریخ اروپا ارائه می‌دهند که در آن، گروه‌های متنوعی از حقوق‌دانان، کشیش‌ها، قضات، رهبران نظامی و افرادی از این قبیل، نقشی فعال و سازنده در شکل‌دادن تاریخ و سوق‌دادن آن به جهات خاصی ایفا کرده‌اند (ون کریکن، 1386: 44).

3). قدرت

الیاس و فوکو هر دو رهیافتی به قدرت دارند که تا حدودی نیچه‌ای است؛ اما بحث سلطه در آثار و اندیشه فوکو بسیار پررنگ و عمده است اما در الیاس نیست. پیشنهاد الیاس آن است که جامعه‌شناسان باید نظر و دیدگاه انسان بسته نسبت به قدرت -که آن را در حکم یک «شیء» می‌انگارد که می‌توان آن را از محیط بیرون جدا کرد و به درون لاک و محفظه خود فروبرد- جداشده و به‌سمت برداشتی از قدرت حرکت کنند که اساساً مبتنی بر عقل و فرایند است. آن‌چه ما در حال حاضر بدان برچسب «قدرت» می‌زنیم، یک جنبه از روابط است. درواقع، قدرت جنبه‌ای از هر رابطه انسانی است. قدرت ریشه در این حقیقت دارد که افراد می‌توانند آنچه را که دیگران بدان نیاز دارند مانند منابع مادی، غذا، عشق یا دانش را نزد خود نگه‌داشته و آن را انحصاری کنند. به‌جز شرایط و وضعیتی کاملاً استثنائی که «قدرت» یک گروه، تفوقی «مطلق» بر گروه دیگر دارد، همیشه با مسائلی نظیر روابط قدرت، تعادل قدرت، تفاوت یا تساوی «نسبت‌های قدرت» مواجه هستیم .

الیاس و فوکو در یک نکته حیاتی همگرا هستند: مفهوم حضور همه‌جانبه قدرت؛ اما در نگرش الیاس قدرت به‌عنوان ویژگی ساختاری هر رابطه اجتماعی است و اذعان دارد که دو طرف‌هاست، اما مفهوم فوکو از قدرت دارای یک خصلت بیشتر بالا به پایین است و او اغلب قدرت را به‌عنوان یک نیروی خارجی که مردم را به سازگاری و اطاعت سوق می‌دهد به تصویر می‌کشد (Spierenburg, 2004: 628). کیم (1995: 89) مفهوم فوکو از قدرت را نقد می‌کند و از منظری الیاسی با آن مخالف است. در نگرش فوکو، به‌نظر کیم، دیدگاه قدرت همچون عامل ساختاری برای سوژه مدرن است در مورد زندان، قدرت تولید سوژه انضباطی که خود را تحت نظارت دارد و در مورد تمایلات جنسی، قدرت تولید سوژه مدرن خود اعتراف‌گر است با اینکه فوکو، مانند الیاس، مدل «انسان بسته» را به‌عنوان یک فرد در خود و مستقل از دیگران را رد می‌کند، اما او بیش از حد در تلاشش برای مرکزیت جدایی از سوژه پیش رفته است.

اگرچه مفهوم فوکو از ارتباط متقابل قدرت و دانش ارزشمند است، اما الیاس دارای یک دیدگاه فراگیرتر از منابع قدرت می‌باشد. نوشته‌های الیاس در این موضوع، بااین‌حال، غالباً جامعه‌شناختی هستند. با توجه به تجزیه‌وتحلیل جامعه‌شناختی الیاس، هر منبع قدرت یک تابع است از روابط اجتماعی خاص و یا به‌عبارت دیگری، آن از روش زندگی و سلوک مردم مشتق یافته است. این امر به‌اندازه یکسانی در مورد روابط اجتماعی صلح‌آمیز یا خشونت‌آمیز کاربرد دارد (Spierenburg, 2004: 628).

 شباهت چشمگیر الیاس با فوکو در این نقطه نیز وجود دارد که برای فوکو، ظهور یک گفتمان علمی در غرب و یا جوامع مدرن اولیه، همراه با تثبیت و ادغام مجموعه‌ای از قراردادها برای تولید حقیقت، در زیر چتر عقل روشنگری و مؤسسات ملازم با آن بود. در مورد الیاس، سازمان دانش تفاوت قدرت را به ارمغان می‌آورد. افراد خاصی هستند قدرتمندتر از دیگران، زیرا آن‌ها دانسته‌های ارزشمندی در دسترس دارند (Spierenburg, 2004: 629).

الیاس و فوکو هر دو به پرسش از وضعیت گفتمان علمی و فرآیندهای اجتماعی و نهادی که توسط آن دانش علمی ممکن است دارای اقتداری خاص فرض کنیم، کشیده شده‌اند. فوکو دانش و قدرت را به‌هم ارتباط می‌دهد و ارتباط علم با به‌کارگیری از دیگر دستگاه کنترل اجتماعی، با به حاشیه‌راندن و طرد با عنوان دیوانه و غیره که به‌خوبی شناخته شده‌است را بررسی می‌کند. الیاس، به‌نظر می‌رسد ایده‌های مشابهی دارد، اگرچه مسئله قدرت کمتر مطرح است و او تغییرات را بیشتر با مفهوم آرایش‌ها[13] در گروه‌های اجتماعی ربط می‌دهد (Binkley et al., 2010: 67). «آرایش» امر ثابتی نیست. مستقل از اجزای خود نیست. از قانون علّی نیز پیروی نمی‌کند. «آرایش» ترکیبی است که مختص به انسان و روابط انسانی است. محصول رویارویی تک‌تک افراد است و در حقیقت هر «آرایشی» نماد ترازی از قدرت است. زندگی جمعی انسان‌ها حاکی از همین اصل قدرت است؛ و چون هر فرد انسانی در «آرایش» انسان‌ها شرکت دارد، هر فرد انسانی نیز در این تراز قدرت نقش دارد. در این تراز قدرت منابع قدرت هستند که نوع، کیفیت و درجه این توازن قوا را تعیین می‌کنند. درحالی‌که الیاس اشاره به روابط قدرت واقعی و فرآیندهای حقیقی کور- پیامدهای متعدد ناخواسته چندریختی رقابت، همکاری و درهم بافته اجتماعی، می‌کند (Binkley et al., 2010: 73)، تجزیه‌وتحلیل فوکو از قدرت و دولت به‌اندازه کافی دارای دقت جامعه‌شناختی نیست و در حد فلسفی مبهم و انتزاعی باقی‌مانده است. ما می‌توانیم با اطمینان بگوییم که مفاهیم الیاس از دوطرفه‌بودن قدرت و ویژگی رابطه آن تا حد زیادی در کار فوکو وجود ندارد.

4). انسان بسته

از نظر الیاس تغییرات حادث در فرد، در متن درهم و پیچیده‌ای از فرایندهای درون ساختار اجتماع روی می‌دهند. این نکته صرفاً به بسط قدرت دولتی (قدرت استفاده مشروع از خشونت و کنترل انحصاری مالیات) محدود نمی‌شود، بلکه همچنین افزایش تقسیم‌کار، بسط زندگی و سوداگری شهری، فزونی بوروکراسی و افزایش جمعیت را نیز در برمی‌گیرد؛ بنابراین فرد به زندگی صلح‌جویانه با تعداد انبوهی از دیگر افراد اجبار و الزام شده است. از دید وی افراد را فقط در وابستگی‌های متقابل‌شان به همدیگر و به‌منزله اجزا شبکه‌های روابط اجتماعی می‌توان شناخت که الیاس «پیکره‌بندی» می‌نامد. او به‌جای آنکه افراد را صاحب هویتی «خود آیین» بداند که با آن به تعامل با یکدیگر می‌پردازند و به چیزی به‌نام «جامعه» مرتبط می‌شوند، معتقد است ما از بیخ‌وبن اجتماعی هستیم و فقط از طریق ارتباط با دیگران وجود داریم و بدین طریق، نوعی «طبیعت ثانوی» یا منش ساخت‌یافته اجتماعی داریم.

الیاس بارها این اصل را در مقابل نگره دیگری مطرح می‌کند که آن را هومو کلاوسوس[14] یا «شخصیتِ بسته» می‌داند. هومو کلاوسوس تصویر متعارف انسان در اغلب دیدگاه‌های فلسفه مدرن غربی است که بر اساس آن، انسان را دارای عاملیت خود آیین، آزاد و مستقل می‌انگارند. به باور وی، به‌جای این تصویر، باید انسان‌ها را دارای «شخصیتی گشوده» دانست که بیش از آنکه عاملیت آن‌ها خود‌ آیین باشد در قالب «پیکره‌بندی‌های» اجتماعی به همدیگر وابسته‌اند. الیاس مفهوم «پیکره‌بندی» را ابداع می‌کند تا وابستگی‌های متقابل انسان‌ها را در مرکز نظریه جامعه‌شناسی بنشاند و تقابل اساساً نادرست فرد با جامعه را کنار بگذارد. هم الیاس و هم فوکو مفهوم انسان بسته را زیر سؤال بردند. هدف کار الیاس این بود که نشان دهد که اساساً شکل‌گیری خود، اساساً از آرایش‌های که در درون آن عمل می‌کند جدانشدنی است. درحالی‌که الیاس کاملاً به‌طور صریح به مسئله انسان بسته اشاره می‌کند. کار فوکو چنین صریح نیست. کار فوکو، از یک نقطه شروع از تصمیم که کلیات وجود ندارد. در چنین شیوه‌ای، تجزیه‌وتحلیل فوکو از خود شامل فرض خود به‌عنوان یک داده یا چیز معلوم نشده است، اما چگونگی توسعه آن از طریق شرایط تاریخی را توضیح می‌دهد. برای فوکو، احساس خویشتن و رفتارهای منتج از آن در شیوه‌های گفتمانی تشکیل می‌شود. این خود بسته نیست، اما در تشکل‌ها و شیوه‌های گفتمانی معین و تجربه می‌شود. درواقع نشان‌می‌دهد که تمایزات آکادمیک بین «سوژه» و «ابژه»، بین «فرد» و «جامعه»، بین «هستی‌شناسی» و «شناخت‌شناسی» و البته بین «عامل» و «ساختار» در حقیقت شیء انگاری است که برپایه «خود تجربگی» افراد در مراحل مشخصی از رشد اجتماعی به وجود می‌آید.

5). روش تاریخی‌نگر

هر دو رهیافتی آرشیوی دارند و آرشیوهای تاریخ را ورق می‌زنند تا تغییر و تحولات قدرت را دریابند. فوکو قدرت و دانش و گفتمان را می‌جوید و الیاس تمدن را. قدرت در هر دو اندیشه بسیار مؤثر و خلاقانه است؛ اما فوکو از گسست و الیاس از پیوستار و استمرار سخن می‌گوید. از دوره روشنگری به‌بعد یکی از پیش‌انگاره‌های اصلی در مطالعه تاریخ، اثبات تداوم و تکامل در روندهای تاریخی و فرهنگی بود؛ یعنی فرض بر این بود که نوعی حرکت خطی میان کلیه پدیده‌های اجتماعی و تاریخی وجود دارد که رو به ترقی و بهبود است. فوکو این مفهوم را از گاستون باشلار[15] گرفت و گسست را این‌طور معنا کرد که تاریخ فراگردی است پرفرازونشیب و دارای جهش و افت‌وخیز. برای فهم گسست، ابتدا باید معنی تداوم و پیوستگی را دانست. فوکو می‌گوید از دوران رنسانس به‌بعد، فهم تاریخ حالت پیکانی داشت. به این معنی که با کنار هم قرار گرفتن تغییرات کوچک‌تر به‌صورت مدام، تغییرات عمده به وجود آمدند و حرکت خطی را به وجود آوردند. در چارچوب این حرکت، گذشته با حرکتی تدریجی به‌جانب آینده تفسیر می‌شود؛ اما فوکو می‌اندیشد که هر دورانی ویژگی خاص خود را داشته و از عقلانیت خاصی برخوردار است. ما انگاره دانایی هر عصری را باید برحسب معیارهای منطقی خاص همان عصر تبیین کنیم. حتی نظام نشانه‌شناسی و دلالت‌های حاکم بر هر دوره با دوره‌های دیگر متفاوت است. اصل گست به فوکو امکان داد تا ساختار و سامان هر دوره را به‌دقت بررسی کند و نقاط تفکیک و تمایز هر دوره را به‌روشنی نشان دهد.  فوکو بر گسست و انفصال در تاریخ عقاید تأکید دارد؛ چراکه این موضوع پرده از واقعیتی برمی‌دارد که عبارت است از آنکه منطق و عقلانیت در تدارک بنیادهای گفتمان‌ها نقشی ایفا نکرده‌اند. جامعه‌شناسی الیاس به این نکته می‌پردازد که جامعه‌های انسانی تنها باید از طریق تلقی آن‌ها به‌عنوان ترکیب‌هایی از فرایندهای درازمدت تغییر و توسعه، درک و فهم شوند نه به‌عنوان شرایط یا حکومت‌های بدون زمان و نامحدود. تأکید وی بیشتر به آن معنا بود که جامعه‌شناسان برای درک ساختارها و روابط اجتماعی موجود به‌طور منطقی نمی‌توانند خود را از جنبه تاریخی فرایندهای اجتماعی دور نگه‌دارند (مجدالدین، 1383: 148-131). به‌این‌ترتیب الیاس زمینه رشد اخیر جامعه‌شناسی تاریخی به‌وسیله نویسندگانی مانند فلیپ آبرامز[16]، با رینگتون مور[17] و چارلز تیلی[18] را آماده کرد.

نوربرت الیاس در نظریه شکل‌گیری تمدن با محوری‌کردن مسئله متمدن‌شدن می‌کوشد این لحظه را برجسته کند که کنار هم‌نشینی‌های هم‌سوی چیزهای معین، نوع خاصی از متمدن‌شدن را ممکن می‌کند که با وضعیت اکنون ما نسبت دارد. در واقع، الیاس یک وضعیت خاص را تبارشناسی می‌کند و تاریخ اکنون را می‌نویسد، کاری که قبلاً مارکس در کتاب سرمایه و وبر در اخلاق پروتستان و نیچه در تبارشناسی اخلاق انجام می‌دهد و بعد از الیاس هم برودل در مکتب آنال و فوکو در آثارش انجام می‌دهد.

برخی از شباهت در روش‌های الیاس و فوکو و انتقادات‌شان از تاریخ و فلسفه وجود دارد. تأکید الیاس در تغییرات فرایندی در آرایش‌های انسان برای رویکردش ضروری است و او آن را به‌عنوان یک تغییر قابل‌توجهی از اشکال سنتی تاریخ و فلسفه که به‌طور قابل‌توجهی منتقد آن است در نظر می‌گردد. الیاس استدلال می‌کند که تمرکز بر روی فرایندهای آرایش‌های در حال تغییر برخلاف رویکردهای سنتی از درک جامعه به‌عنوان مجموعه‌ای از افراد ایستا و جدا ارزشمند است (Elias, 2000: 471). در یک روش مشابه، درک فوکو از تاریخ با اشکال سنتی متفاوت است. فوکو نقد می‌کند که فرض تاریخ به‌نوعی توسعه غایت شناختی است. در عوض، فوکو استدلال می‌کند که تاریخ در تحول خود بیشتر اتفاقی و پر از احتمالات است که در یک فرایند به‌طور مداوم در حال تغییر و هم‌پوشانی است (Foucault, 1972).

6). علم و ایدئولوژی

اغلب گفته‌شده است که جامعه‌شناسی نوربرت الیاس، بر سنت روشنگری با تأکید بر ایده‌های مربوط به طبیعت، ظرفیت و توانایی علم و نقش جامعه‌شناسی علمی استوار شده است. در این روزگار نسبی‌گرایی و شکاکیت پست‌مدرنیسم جدید، آثار الیاس نابهنگام و غیرتاریخی به‌نظر می‌رسد. خود الیاس با تشخیص نیست‌انگاری متداول می‌گوید: از این نظر، من فسیلی از دوره‌های گذشته‌ام. او تأکید می‌کرد که جامعه‌شناسی فرایند، در مقایسه با جامعه‌شناسی‌های دیگر آگاهی‌ها و اطلاعات واقع‌بینانه‌تری درباره جامعه و فرایندهای اجتماعی ارائه می‌کند. الیاس در مباحث علمی به‌طورکلی و جامعه‌شناسی علمی به‌طور ویژه، همواره میان شکل‌های علمی معرفت و آگاهی از یک طرف و ایدئولوژی از طرف دیگر تمایز قائل شده‌است. او ایدئولوژی را در رده تفکرات افسانه‌ای جای می‌دهد که بیانگر و سخنگوی تفکرات آرزومندانه، مسائل مربوط به موجودیت و نیز منافع گروه‌های اجتماعی از دیدگاه پست‌مدرن گرایی است.

الیاس به وجود یک علم بی‌طرف و عاری از ارزش اعتقاد دارد و در مورد جامعه‌شناسی بر این باور است که این دانش باید جریان‌های اجتماعی کور و کنترل‌نشده را برای ما قابل‌دسترس و قابل‌مطالعه کرده و نیز موجبات کنترل بر جامعه انسانی را فراهم سازد. برای فوکو مفهوم ایدئولوژی از هیچ نسبت ِتحلیلی برخوردار نیست. دانش و قدرت عمیقاً به‌هم وابسته‌اند؛ زیرا استفاده از قدرت، اطلاعات جدید و انواع بدیعی از دانش را تولید می‌کند. چیز اساسی برای فوکو این نیست که آیا عقاید یا اعمال بیان‌شده درون گفتمان هنجاری خاص اثبات‌پذیرند، بلکه مسئله اساسی این است که آن‌ها در رابطه باقدرت عمل می‌کنند (MacKenzie & Malesevic, 2005: 92-98). بااین‌حال، درحالی‌که فوکو باور دارد به نقطه‌نظر عدم‌پذیرش وجود پیشینی اشیا اجتماعی و فرض گرفتن اینکه امور جهانی وجود ندارد، الیاس نسبت به آنچه به‌نام دام نسبیت‌گرایی در امکان اخذ دانش نامیده می‌شود— با توجه به دانش علمی از طبیعت به‌عنوان بهترین نمونه در این معنا— دانش را به‌عنوان چیزی در نظر می‌گیرد که می‌توان به‌دست‌آورد. درحالی‌که فوکو دانش را به‌عنوان محصول گفتمان و چیزی که در خارج وجود ندارد، درک می‌کند. این در واقع، یک تفاوت معنادار و به صریحاً محدودیتی در شباهت رویکرد و بحث‌های فوکو و الیاس است (Denning, 2012: 53).

7). شرم

شاید یک نقطه جالب برای مقایسه الیاس و فوکو رهیافت‌های مختلف آن‌ها به مسئله شرم است. اجتناب
از شرم در عملکرد اجتماعی به‌خصوص تحت شرایط تحرک اجتماعی رویکرد اصلی الیاس بود، ترس از شرمسارشدن در نزد هم‌پایگان یا غیره. برای فرایند تمدن به همان میزان که میزان عقلانی‌شدن یک شاخص مهم و تعیین‌کننده است، آن نوع شکل‌بندی بودجه سوائق که ما آن را احساس شرم و انزجار می‌نامیم، نیز شاخصی مهم و تعیین‌کننده است. در حقیقت، دو روی سکه واحد دگرگونی‌های روانی هستند. هرچه حلقه خود الزامی‌های فردی که رفتار فرد را در برمی‌گیرد، فراگیرتر و تفکیک‌شده‌تر باشند، ترس از تخطی از ممنوعیت‌های اجتماعی بیشتر و به‌صورت بارزتر خصلت شرم و ترس را به خود می‌گیرد. عقلانی‌شدن رفتارها در حقیقت بیانگر روی دیگر و یا سیاست خارجی همان فرایند شکل‌گیری فرامن است که سیاست داخلی آن در پیشروی آستانه شرم متجلی می‌شود. احساسات مربوط به احساس انزجار نوعی تحریکات هستند که منجر به ایجاد احساسی ناخوشایندی و ترس‌هایی می‌شوند که زمانی به عرصه ظهور می‌رسند که موجود دیگری تهدید به شکستن حریم ممنوعیت‌های بازنمایی شده توسط فرامن می‌کند. او افزایش آستانه احساس «شرم» و «انزجار» را عامل دگرگونی آداب معاشرت و رفتارهای ناشایست، مطابق معیارهای امروزی می‌داند (استونز،  1385: 218).

شرم در کارهای فوکو نیز دیده‌می‌شود؛ اما در زمینه‌ای خیلی متفاوت. قدرت اثر نگاه که تنها با مشاهده، درواقع عمل می‌کند، ما می‌بینیم که چگونه، در درونی‌کردن نگاه شرمندگی، خود نه‌تنها موضوع نظارت خود فرد قرار می‌گیرد بلکه خود همچنین قاضی و داور خود نیز هست، می‌توان گفت که شرم کارکردش همچون جزئی از کدهای افتخاری است که قدرت حکومتی حاکم تنظیم می‌کند اما در قرن 18 با گسترش مؤسسات (درمانگاه، زندان، پادگان نظامی، مدرسه) و با استعمار فضای اجتماعی توسط این مؤسسات، شرم پراهمیت‌تر شد. در واقع، بخشی از اقتدار نهادها، ناشی از توانایی آن‌ها در پرانتزکردن انواع شرم خواهد بود که در بین روابط بین فردی و گروهی تجربه می‌شود. هنجارها از طریق مکانیسم شرم در جامعه اعمال می‌شوند. شرم مستلزم اضطراب بر رفتار بیرونی و ظاهر خود هست، مرتبط با یک دستور به مراقبت از خود برای دستیابی به زندگی کیفیت‌مند است. هنجارهای معمولاً با اهداف سیاسی همراه شده، در نتیجه هنجار چیزی خواهد بود که متناسب، مردانه، پرانرژی، قادر به کار، کسب درآمد، به‌نظر می‌رسد و در نتیجه تداوم اقتصادی را در پی دارد. به‌عنوان‌مثال، عمل رفتن به باشگاه اجازه می‌دهد تا به این نرمال و هنجار تناسب بدنی برسیم و این از طریق مکانیسم شرم است که ما را منطبق با اهداف نئولیبرالیسم تحت انقیاد قرار می‌دهد. الیاس و فوکو هر دو تصویری از ریشه‌های شرم مدرن ارائه دهند. هردو دلیل خوبی برای این امر که چرا در قرون‌وسطی و بعدازآن مردان و زنان مدرن اشتغال ذهنی اضطراب نسبت به بدن داشته‌اند در تجزیه‌وتحلیل هر دو آن‌ها، بدن به‌عنوان یک تهدید درک می‌شود چراکه اگر آن از کنترل خارج شود می‌تواند مردم را به پایین (جهنم) بکشد (در بحث فوکو) یا منجر به شکست‌های اجتماعی شود یا پیشرفت‌شان متوقف شود (در بحث الیاس) (Smith, 2001: 150).

تفاوت بین الیاس و فوکو در مسئله شرم این است که الیاس با شرح خدمات و نتایج شرم نقش مثبتی برای شرم قائل است؛ اما فوکو دید منفی نسبت به شرم دارد و به نقش شرم در ایجاد حس حقارت در افراد اشاره می‌کند بااین‌حال تا آنجا که فوکو نگران است که در طول قرون‌وسطی و دوره مدرن قدرتمندان از هر فرصتی برای تشدید و بهره‌برداری از گرایش انسان به احساس شرم به‌منظور بهبود موقعیت، قدرت خود را به هزینه سوءاستفاده از اکثریت جمعیت استفاده کرده‌اند؛ و باعث کاهش آمدن و کنترل اصل لذت در بین آن‌ها شده‌اند. به‌عبارت‌دیگر، با تأکید بر مفهوم تحقیر، استدلال او این است که مردان و زنان مدرن زیادی با فرهنگ و نهادهای خود تحقیرشده‌اند (Smith, 2001: 151).

بحث و نتیجه‌گیری

این مقاله یک بررسی تطبیقی در آرا و اندیشه‌های دو نظریه‌پرداز بزرگ، نوربرت الیاس و فوکو است. در این راستا، از میان موضوعاتی که موردبحث و دغدغه خاطر این دو متفکر بود موضوعات جامعه مدرن، سوژه، قدرت، دانش، علم و ایدئولوژی، تاریخی‌نگری، شرم موردبررسی قرار گرفت. نتایج حاکی از آن بود که هرچند این موضوعات درگیری ذهنی هر دو اندیشمند می‌باشد و همپوشانی‌هایی در نگرش‌شان وجود دارد؛ اما هر یک دیدگاه خاص خود را به این موضوعات دارند. هسته مرکزی استدلال هر دو برای توصیف جامعه معاصر بر قسمتی از تبارشناسی اخلاق نیچه استوار است که جامعه دارای قدرت بیشتر را، جامعه‌ای با خشونت فیزیکی کمتر و مدارای بیشتر می‌داند. شباهت فوکو و الیاس در این امر در این‌جاست که مانند هانا آرنت، اهمیت بالایی به شرایط ثبات نسبی که اجازه می‌دهد مردم تصمیم‌گیری‌های عاقلانه در مورد خود و اعمال درجه بالایی از خودمختاری می‌دهند. آن‌ها هر دو عمیقاً در به ارتباط بین اینکه ما چگونه مدیریت می‌کنیم و یا مقابله با میل جسمانی‌مان می‌کنیم و چگونه ما خود را به‌صورت ماده‌ای ثابت، ماده‌ای با ظرفیت‌ها و تعهدات مفهوم‌سازی می‌کنیم، علاقه‌مند هستند (Smith, 2001).

برخلاف نقد فوکو از دولت مدرن و کنترل آن بر جامعه، در شرح و توصیف نوربرت الیاس از این فرآیند، تلقی مثبتی وجود دارد دولت مدرن به‌عنوان یک شیوه با ارزش مثبت نسبت به خطر سقوط به بربریت محض است.  فوکو چیزی بیش از فرار از تمام محدودیت‌ها و کنترل‌های اعمال شونده بر تجربه نمی‌خواهد. فوکو جامعه مدرنیته را چون زندان می‌بیند. او زندان را به‌منظور شکستن و خارج‌شدن از آن مطالعه می‌کند. الیاس از فوکو متفاوت است. برای او جهان یک زندان نیست اما اقیانوسی قدرتمند است در حال حرکت پیچیده، تغییر جزر و مد مثل یک ماهیگیر؛ او مطالعات فرآیندها را نه برای رهایی از زندان بلکه به‌منظور زنده‌ماندن انجام می‌دهد (Spierenburg, 2004: 629).

برای فوکو مهم این است که سوژه خود را از این زندان و انقیاد گفتمان‌هایی که رفتار و شخصیت به هنجار را تعریف می‌کنند، نجات دهد. فوکو به تبعیت از نیچه به رهاکردن سوابق و رانه‌ها و فروغلتیدن در مستی این لذت‌ها می‌اندیشد؛ اما در مقابل الیاس زنده‌ماندن سوژه را در جامعه مدرن همانند زنده‌ماندن ماهیگیر در گرداب منوط به این می‌داند که سوژه غرایز و خشمش را کنترل نماید و عقلانی و مطابق با هنجارهای جامعه عمل کند. به‌طور خلاصه، الیاس سعی به بلع و هضم جهان و فوکو سعی در تف‌کردن آن دارد (Smith, 2001: 97).

 در مورد مبحث قدرت، شباهت چشمگیر با فوکو در این نقطه به وجود دارد که برای فوکو، ظهور یک گفتمان علمی در غرب و یا جوامع مدرن اولیه، همراه با تثبیت و ادغام مجموعه‌ای از قراردادهای برای تولید حقیقت در زیر چتر عقل روشنگری و مؤسسات ملازم با آن بود. الیاس و فوکو در یک نکته حیاتی همگرا هستند: مفهوم حضور همه‌جانبه قدرت؛ اما در نگرش الیاس قدرت به‌عنوان ویژگی ساختاری هر رابطه اجتماعی است و اذعان دارد که دو طرفه‌ است، درحالی‌که الیاس اشاره به روابط قدرت واقعی و فرآیندهای حقیقی کور -پیامدهای متعدد ناخواسته چندریختی رقابت، همکاری و درهم‌بافته اجتماعی می‌کند تجزیه‌وتحلیل فوکو از قدرت و دولت به‌اندازه کافی دارای دقت جامعه‌شناختی نیست و در حد فلسفی مبهم و انتزاعی باقی‌مانده است (Binkley et al., 2010: 73). ما می‌توانیم با اطمینان بگوییم که مفاهیم الیاس از دوطرفه‌بودن قدرت و ویژگی رابطه آن تا حد زیادی در کار فوکو وجود ندارد.

 هر دو رهیافتی آرشیوی دارند و آرشیوهای تاریخ را ورق می‌زنند تا تغییر و تحولات قدرت را دریابند. فوکو قدرت و دانش و گفتمان را می‌جوید و الیاس تمدن را. قدرت در هر دو اندیشه بسیار مؤثر و خلاقانه است؛ اما فوکو از گسست و الیاس از پیوستار و استمرار سخن می‌گوید اما هم الیاس و هم فوکو مفهوم انسان بسته را زیر سؤال بردند.

 الیاس به وجود یک علم بی‌طرف و عاری از ارزش اعتقاد دارد و در مورد جامعه‌شناسی بر این باور است که این دانش باید جریان‌های اجتماعی کور و کنترل‌نشده را برای ما قابل‌دسترس و قابل‌مطالعه کرده و نیز موجبات کنترل بر جامعه انسانی را فراهم سازد. فوکو به‌جای مفهوم ایدئولوژی، مفهوم گفتمان را اتخاذ می‌کند. ایدئولوژی و علم را در پرتو معیار صدق/کذب نمی‌توان تحلیل و ارزیابی کرد. نظر به اینکه «حقیقت» فی‌نفسه موقعیت‌مند است و پیشامد تاریخی و جغرافیایی و هم‌زمان در ارتباط با قدرت است. چیز اساسی برای فوکو این نیست که آیا عقاید یا اعمال بیان‌شده درون گفتمان هنجاری خاص اثبات‌پذیرند، بلکه مسئله اساسی این است که آن‌ها در رابطه با قدرت عمل می‌کنند (MacKenzie and Malesevic, 2005: 92-98) اما درحالی‌که الیاس و فوکو درک دقیقاً یکسانی را ندارند، دیده‌می‌شود که قطعاً این شباهت در رویکردشان وجود دارد که دانش در داخل روابط بین انسان‌ها و نهادهای بشری شکل‌گرفته است (Denning, 2012: 53).

 

جدول 1- چکیده مباحث هستی‌شناسی و روش‌شناسی الیاس و فوکو

الیاس و فوکو هر دو تصویری از ریشه‌های شرم مدرن ارائه می‌دهند. هر دو دلیل خوبی برای این امر که چرا در قرون‌وسطی و بعد از آن مردان و زنان مدرن اشتغال ذهنی و اضطراب نسبت به بدن داشته‌اند را ارایه داده‌اند. در تجزیه‌وتحلیل هر دو آن‌ها، بدن به‌عنوان یک تهدید درک می‌شود تفاوت بین الیاس و فوکو در مسئله شرم این است که الیاس با شرح خدمات و نتایج شرم نقش مثبتی برای شرم قائل است اما فوکو دید منفی نسبت به شرم دارد با تأکید بر مفهوم تحقیر، استدلال او این است که مردان و زنان مدرن زیادی با فرهنگ و نهادهای خود تحقیرشده‌اند (Smith, 2001: 150).

 

جدول 2- چکیده مباحث پژوهش

 

[1] Michel Foucaul

[2] Norbert Elias

[3] August Comte

[4] Karl Mannheim

[5] Karl Marx

[6] Georg Simmel

[7] Max Weber

[8] Freud

[9] Jeremy Bentham

[10] Panopticon

[11] Edgar Allan Poe

[12] Panopticon

[13] figurations

[14] homo clausus

[15] Gaston Bachelard

[16] Philip Abrams

[17] Rington Moore

[18] Charles Tilly

Abazari, Y. A. (2002). Norbert Elias and the process of civilization. Journal of Social Sciences Letter / Sociological Review, 19, 19-25. [In Persian]. https://jnoe.ut.ac.ir/article_10519.html
Binkley, S., Dolan, E., & Ernst, S. (2010). The planned and the unplanned: A roundtable discussion on the legacies of Michel Foucault and Norbert Elias. Foucault Studies, 8, 53–77.   https://doi.org/10.22439/fs.v0i8.2939
Chita, D. A. (2012). The birth of the subject: Michel Foucault and Norbert Elias. Hermeneia, 12, 163-167. https://hermeneia.ro/wp-content/uploads/2012/05/11_Chita.pdf
Denning, L. (2012). Foucault and Elias: Two approaches to the self and society (Honours thesis). Murdoch University.
Elias, N. (1978). What is sociology? (Translated by S. Mennell & G. Morrissey). Hutchinson.
Elias, N. (2000). The civilizing process: Sociogenetic and psychogenetic investigations. Blackwell.
Elias, N. (2006). The loneliness of the dying (Translated to Persian by Omid Mehregan and Saleh Najafi). Tehran: Gam-e New Publishing. [In Persian].
Elias, N. (2015). The civilizing process: Sociogenetic and psychogenetic investigations (Translated to Persian by GholamReza Khadivi). Tehran: Entesharate Jeme-e Shenasan. [In Persian].
Foucault, M. (1988). The care of the self: Volume 3 of the history of sexuality. Random House.
Foucault, M. (1995). Discipline and punish: The birth of the prison. Vintage Books.
Fox, N. J. (1998). Foucault, Foucauldians and sociology. British Journal of Sociology, 49(3), 415–433. https://doi.org/10.2307/591391
Goudarzi, F. (2024). Neoliberalism: A critical reading of the saturation of social life fields. Journal of Social Continuity and Change, 2(2), 435-449. [In Persian].    https://doi.org/10.22034/jscc.2023.19808.1074
Jalaeipour, H., & Mohammadi, J. (2007). Late theories of sociology. Tehran: Ney Publishing. [In Persian].
Kim, E. Y. (1995). Norbert Elias im Diskurs von Moderne und Postmoderne: Ein Rekonstruktionsversuch der Eliasschen Theorie im Licht der Diskussion von Foucault und Habermas. Tectum Verlag.
MacKenzie, I., & Malesevic, S. (2005). Ideology after poststructuralism. Pluto Press.
Majd-Uddin, A. (2004). Norbert Elias: The founder of process sociology. Pazhuheshnameh-ye Olum-e Ensani / Research Journal of Humanities, 1(41-42), 131-148. [In Persian].           https://ensani.ir/fa/article/144263
Rose, N. (1996). Identity, genealogy, history. In S. Hall & P. du Gay (Eds.), Questions of cultural identity (pp. 128–150). SAGE.
Saber, Z., & Ziaei Shahhabi, P. (2012). Explaining madness in art as liberation in Nietzschean Foucault's perspective, with an emphasis on Goya's paintings. Shenakht / Knowledge, 5(1 [66]), 41-64. [In Persian]. https://kj.sbu.ac.ir/article_97593.html
Seidman, S. (2007). Contested knowledge: Social theory today (Translated to Persian by Hadi Jalili). Tehran: Ney Publishing. [In Persian].
Smith, D. (2000). The prisoner and the fisherman: A comparison between Michel Foucault and Norbert Elias. In A. Treibel, H. Kuzmics, & R. Blomert (Eds.), Zivilisationstheorie in der Bilanz (pp. 143–161). VS Verlag für Sozialwissenschaften. https://doi.org/10.1007/978-3-663-11910-4_7
Smith, D. (2001). Norbert Elias and modern social theory. SAGE Publications.
Spierenburg, P. (2004). Punishment, power, and history: Foucault and Elias. Social Science History, 28(4), 607–636. https://doi.org/10.1215/01455532-28-4-607
Stones, R. (2006). Key sociological thinkers (Translated to Persian by Mehrdad Mirdamadi). Tehran: Markaz Publishing. [In Persian].
Van Krieken, R. (2007). Introducing and critiquing the works of Norbert Elias (Translated into Persian by Davood Heidari). Growth of Social Sciences Education / Roshd-e Amoozesh-e Olum-e Ejtemaie, 11(1), 44-47. [In Persian]. https://ensani.ir/fa/article/20934