کودکی در سایه جنگ و بازتولید هویت جهادی: نقش دوران کودکی در برساخت هویت فرماندهان جهادی افغانستان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی اقتصادی و توسعه، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، یزد، ایران

2 دانشیار گروه جامعه‌شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، یزد، ایران

چکیده

زمینه و هدف: جنگ و درگیری‌های طولانی در افغانستان، کودکانی را باروحیه جنگجویی و مبارزه‌گری پرورش داد که رؤیای جنگیدن و فرماندهی در تاروپود وجود آن‌ها ریشه دواند و بر رفتار و باورهای بعدی آن‌ها به‌طور عمیق تأثیر گذاشت. هدف این پژوهش، مطالعه بازتولید هویت جهادی و نقش شرایط کودکی در برساخت هویت فرماندهان جهادی در افغانستان است.
 
روش و دادهها: داده‌های پژوهش به‌صورت میدانی، با انجام مصاحبه‌های نیمه‌ساختاریافته و هدفمند با 29 فرمانده جهادی در افغانستان، گردآوری‌شده و با استفاده از روش کیفی و نظریه داده‌بنیاد، تحلیل و تفسیر گردیده است. تحلیل داده‌ها در سه مرحله کدگذاری باز، محوری و انتخابی انجام شده است.
 
یافتهها: مقوله‌های اصلی به‌دست آمده از پژوهش شامل: خانواده و تعاملات بین‌نسلی، فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی، فضای جنگ و درگیری، عاملیت و هویت و قدرت‌گیری است که به‌طور مستقیم بر شکل‌گیری هویت جهادی در فرماندهان تأثیر داشته است.
 
بحث و نتیجهگیری: جنگ و درگیری، اختلافات گروهی و مداخله‌های خارجی در افغانستان، پدیده‌ای مرکزی با عنوان «بازتولید هویت جهادی» را ایجاد کرده است؛ پدیده‌ای که استراتژی‌های بیگانه‌ستیزی، مشارکت در میدان جنگ و آرزوی رهبری را در کودکی فرماندهان جهادی تقویت نموده است. پیامدهای این فرآیند شامل: احساس پیروزی، قدرت‌گیری، اعمال محدودیت‌ها، و تقویت روحیه جهادگرایی در سطح فردی و اجتماعی بوده است.  برپایه یافته‌ها، دوران کودکی فرماندهان جهادی، نقش اساسی در شکل‌گیری اشتیاق و انگیزه‌های جهادی آن‌ها داشته است.
 
پیام اصلی: دوران کودکی،  به‌ویژه در بستر جنگ و درگیری، نقش اساسی در ظهور اشتیاق و انگیزۀ جهادگری داشته و تعین‌کننده هویت اجتماعی و فرهنگی فرماندهان جهادی در جامعه افغانستان بوده است. خانواده، محل زندگی، محتوای آموزشی، عرف اجتماعی، فقر و تجربه مستقیم جنگ، از عوامل کلیدی در پرورش روحیه جنگجویانه و جهادگری در فرماندهان جهادی بوده‌ است.  یافته‌های این مطالعه برای درک پویایی‌های اجتماعی و فرهنگی در جوامع جنگ‌زده و نقش نهادهای اجتماعی در بازتولید هویت جهادی اهمیت بسزایی دارد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Growing Up in the Shadow of War and the Reproduction of Jihadi Identity: The Role of Childhood in the Construction of Afghan Jihadi Commanders' Identities

نویسندگان [English]

  • Ziaulhaq Zargham 1
  • Masoud Hadjizadeh Meimandi 2
1 Ph.D. Candidate in Sociology of Economics and Development, Faculty of Social Sciences, Yazd University, Yazd, Iran
2 Associate Professor, Department of Sociology, Faculty of Social Sciences, Yazd University, Yazd, Iran
چکیده [English]

Background and Aim: The prolonged wars and conflicts in Afghanistan have raised a generation of children influenced by a warrior ethos and a pervasive sense of struggle. These experiences have profoundly shaped their aspirations, behaviors, and beliefs, embedding dreams of fighting and leadership into their identities. This study explores the reproduction of jihadist identity, focusing on how childhood experiences and conditions contributed to the formation of Afghan jihadist commanders’ identities.
 
Data and Method: Data were collected through field research using qualitative methods, including semi-structured interviews with 29 participants. The data were analyzed and interpreted using grounded theory.
 
Findings: The study identified key factors influencing the reproduction of jihadist identity, including family and inter-generational interactions, cultural and social values, the environment of war and conflict, individual agency, and identity formation. These elements played a direct role in the reproduction of jihadist identity among Afghan commanders.
 
Conclusion: The prolonged state of war, internal group conflicts, and external interventions in Afghanistan have collectively contributed to the central phenomenon of the “reproduction of jihadist identity.” This process reinforced a jihadist mindset characterized by adaptability, and xenophobia during the formative years of jihadist commanders. While fostering a sense of triumph and empowerment, it also imposed cultural and social constraints that further strengthening the jihadist mindset at both individual and societal levels.
 
Key Message: The childhood experiences of jihadist commanders played a pivotal role in nurturing their enthusiasm and motivation for jihad, significantly shaping their social and cultural identities. Factors such as family interactions, living conditions, educational content, social norms, poverty, and the pervasive environment of war directly contributed to fostering a militant spirit during their formative years. These influences were so profound that many transitioned from adolescent combatants to adult leaders, perpetuating the cycle of jihadist identity.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Afghanistan
  • Childhood
  • Jihadist identity
  • Jihadist commanders
  • Identity construction

مقدّمه و بیان مسأله

در دنیای امروز پیشرفت‌های شگرف و حیرت‌آوری به‌دست‌آمده و جوامعی زیادی به رفاه و شکوفایی رسیده‌اند، به‌گونه‌ای که زمینه آموزش، آسایش، خوشحالی و بازی برای کودکان آماده گردیده است. در این میان، کشورهایی نیز هستند که فقط جنگ و گلوله در آن فرود آمده و مفهوم کودکی را ناشناخته ساخته و آنها را به دشواری‌های عظیم و نابودکننده‌ای دچار کرده است. کودکان افغانستان طی دهه‌های متمادی فراتر از کودکی را در آغوش کشیده و به‌جای کودکی، بیشتر بزرگسالی کرده‌اند. اکثریت خانواده‌ها از کودکان به‌عنوان نیروی‌کار استفاده می‌کنند و این کودکان مجبور هستند کارهای بیشتر از توان جسمانی و ذهنی خود انجام دهند.

کودکی فرماندهان جهادی در این کشور، اغلب با تهدیدات مستقیم زندگی روبه‌رو بوده است؛ ازجمله ناامنی‌های شدید، تخریب خانه‌ها، کوچ اجباری و از دست دادن عزیزان (Barfield, 2010: 198). شرایط سخت زندگی در کودکی باعث شد این فرماندهان به‌زودی با خشونت، محدودیت‌ها و ناملایمات محیط آشنا شوند و یاد بگیرند که چگونه در برابر آن‌ها استقامت کنند (Goodson, 2001: 78). بسیاری از این کودکان، با دیدن قربانیان جنگ، کوچ اجباری و حملات مداوم، نوعی بی‌پروایی و آمادگی برای مواجهه با سختی‌ در آنها ایجادشده است. در این رابطه، نقش خانواده، به‌ویژه پدران و برادران بزرگ‌تر که اغلب خودشان درگیر جهاد و مبارزات بودند، بسیار مهم بوده است (Rubin, 2002: 276). ‌‌به نظر می‌رسد که این تجربه‌ها به‌مرور، در وجود آن‌ها روحیه‌ای مبارزه و جهادی ایجاد کرده است که در بزرگ‌سالی، آنان را آماده پذیرفتن نقش‌های فرماندهی و هدایت نموده است. این دوران کودکی دشوار و متفاوت، بعدها باعث شد که این افراد به‌عنوان فرماندهان جهادی نقش‌های مؤثری در تحولات افغانستان ایفا کنند. برخورداری از ایمان و تعهد دینی، هم‌زمان با تجربیات زیسته‌ای که در کودکی و نوجوانی به دست آورده بودند، این فرماندهان را به افراد باانگیزه‌ای تبدیل کرد که می‌توانستند رهبری گروه‌های جهادی را عهده‌دار شوند (Giustozzi, 2008: 213).

کودکی این فرماندهان در محیطی که همواره با تهدید و نابرابری همراه بود، پایه‌های شخصیتی، ایدئولوژیک و اعتقادی آن‌ها را طوری برساخت نمود که بتوانند به‌عنوان فرماندهان جهادی وارد میدان شوند و مسیر خود را آن‌گونه که باور داشتند، ادامه دهند. مطالعه تجربه‌های دوره کودکی این فرماندهان جهادی که نقش انکارناپذیر در تحولات افغانستان داشته است، اهمیت این پژوهش را بیشتر مشخص می‌سازد. هدف کلی این پژوهش واکاوی نقش دوره کودکی در برساخت هویت فرماندهان جهادی و بازتولید آن در جامعه افغانستان می‌باشد و قصد دارد به پرسش‌های زیر پاسخ دهد: 1) دوره کودکی فرماندهان جهادی افغانستان چگونه بوده است؟ 2) هویت جهادی در کودکی فرماندهان جهادی چگونه تولید و بازتولید گردیده است؟ 3) چه عوامل و شرایطی در شکل‌گیری دوره کودکی فرماندهان جهادی مؤثر بوده است؟ 4) هویت جهادی در کودکی، چه پیامدهای برای افراد و جامعه افغانستان داشته است؟

 

مروری بر جنگ‌های داخلی

فروپاشی‌های سیاسی، عرف و سنت‌های فرهنگی، سنت‌های قبیله‌ای، فقر و گرسنگی، جنگ‌های مداوم، دخالت و تجاوز خارجی‌ها و رد و بدل شدن امیران، شاهان و رهبران، نمایانگر دشواری و رنج در این کشور می‌باشد. هرچند که سرآغاز جنگ‌های داخلی در افغانستان به کودتای کمونیستی 1978م نسبت داده می‌شود، اما ریشه‌های آن به تحولات سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک پیش‌ازاین دوره برمی‌گردد. بعد از وفات احمدشاه ابدالی در 1773م، جانشین وی تیمور شاه، باوجود اختلافات قبایل و فئودال‌ها، به‌دشواری توانست از این امپراتوری محافظت نماید (غبار، 1368: 374-376). با وفات تیمور شاه در 1793م، اختلاف فرزندان او به آشوب جانشینی و هرج مرج مبدل گشت و سبب شد که پای انگلیس‌ها به‌سوی این کشور کشیده شود. در سال‌های 1919-1839م، امپراتوری بریتانیا به خاطر حفاظت هند از تهدیدات روسیه وارد بازی بزرگ[1] گردید و سیاست روبه‌جلو[2] را در پیش گرفت که سبب وقوع سه جنگ میان بریتانیا و افغانستان شد (Turner, 2010: 1)

استقلال افغانستان در 1919م دوره‌ای جدید را نوید می‌داد که در آن شکوفایی و پیشرفت تصور می‌شد. اما این امیدها دیری نپایید و محکوم‌به فنا شد. مدرن‌سازی امان‌الله شاه موردقبول روحانیون و علمای مذهبی واقع نگردید و ازهرجهتی شورش بر پاگردید. امان‌الله خان بدون جنگ میدان را ترک کرد و حبیب‌الله کلکانی به قدرت رسید. سپس کلکانی و همراهانش توسط نادر خان فریب داده شد و سر به نیست گردید (Dupree, 1980: 127). پس از کشته شدن نادر خان، پسرش ظاهر شاه در 1933م به قدرت رسید (مصباح‌زاده، 1388: 105). داود خان با کودتای سفید، در 17 جولای 1973م ظاهر شاه را کنار زد و خود به قدرت رسید (موسوی، 1388: 91).

بعد از کودتای 1978م و سرنگونی جمهوری داود خان، دولت کمونیستی یک سلسله اصلاحاتی را اعمال نمود که سبب نارضایتی اکثریت مردم افغانستان گردید (Sardar, 1985: 4). اختلافات درونی دولت و شورش‌های مسلحانه مردم که از سوی حکومت سرکوب می‌شد، به قیام عمومی تبدیل گردید. روستائیان به نیروهای مسلح محلی تبدیل‌شده بودند و دیگران را برای آزادی کشور، به جهاد دعوت می‌کردند (Shon, 2001: 20). اتحاد جماهیر شوروی برای حمایت از حاکمیت و سرکوب مجاهدین، در 1979م به این کشور هجوم آورد و در 1989م، طعم شکست را چشید. با بیرون رفتن آنها، جنگ متوقف نگردید و تا سقوط رژیم کمونیستی در 1992م ادامه یافت. با فروپاشی، اختلافات شدید میان احزاب سیاسی که در زمان تجاوز شوروی باهم ائتلاف کرده بودند، تشکیل یک دولت مرکزی قوی را به چالش کشید و از میان آن، طالبان سر برآوردند (فرزانه‌پور و یوسف‌زهی، 1396: 113). بعد از حملات 11 سپتامبر 2001م، ایالات‌متحده آمریکا و ناتو به افغانستان حمله کردند و طالبان و القاعده را شکست دادند (Akins et al., 2021: 1). طالبان بعد از بیست سال جنگ، در 2021م با سقوط کابل بدون درگیری، دوباره حاکمیت افغانستان را در اختیار گرفتند و نیروهای آمریکایی در وضعیت آشفته تا آخرین سرباز از افغانستان خارج شدند. به‌این‌ترتیب طالبان با شعار پیروزی در برابر ایالات‌متحده آمریکا، درصدد برآمد که تغییرات بنیادی در نظام سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی اعمال نمایند.

 

ادبیات نظری و تجربی پژوهش

در مورد دوره کودکی مطالعات زیادی با رویکردهای جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و زیست‌شناختی انجام‌شده است. در این میان به برخی از پژوهش‌هایی که وضعیت زندگی کودکان افغانستان و فرماندهان جهادی را مطالعه کرده‌اند، پرداخته‌شده است.

بری و همکاران[3] (2003)، زندگی کودکان را در جریان جنگ و درگیری و تأثیرات روحی و روانی که به‌جای می‌گذارد بررسی کرده‌اند. یافته‌های آن‌ها از فقر، ترس و اضطراب ناشی از جنگ و نگرانی‌های اقتصادی، در زندگی روزمره کودکان و خانواده‌ها حکایت دارد. همچنین، اسمیت[4] (2008)، خشونت روزمره خانواده‌ها در برابر کودکان را به تصویر کشیده است. به باور او، رفتار خشونت‌آمیز خانواده‌ها در قبال کودکان‌شان به دلیل فقر و تنگ‌دستی، به عادت روزمره تبدیل گردیده که نمایانگر وضعیت نامناسب خانواده‌ها و کودکان در این کشور است.

بارفیلد[5] (2010) به دوران کودکی و اجتماعی شدن نسل‌های درگیر جنگ توجه دارد، هرچند که تمرکز ویژه‌ای بر فرماندهان جهادی ندارد. بااین‌حال، تحلیل او از تأثیرات اجتماعی و فرهنگی جنگ بر افراد، مقدمه‌ای برای درک زمینه‌هایی است که کودکی این افراد را تحت تأثیر قرار داده‌ است. والدمن[6] (2010) به آسیب‌های عاطفی و جسمی که کودکان در دوران جنگ متحمل می‌شوند، اشاره‌کرده و نشان می‌دهد که چگونه این تجربه‌ها حس بی‌عدالتی و انتقام‌جویی را در آن‌ها ایجاد نموده و آن‌ها را جذب گروه‌های جهادی می‌نماید.

این پژوهش‌ها، به‌نوعی به بسترهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و وضعیت جنگ و درگیری که می‌توانند بر شکل‌گیری کودکی فرماندهان جهادی اثرگذار باشند، اشاره نموده‌اند و بیشتر به تحلیل‌های عمومی و کلان تمرکز دارند و کمتر وارد جزئیات و تجربیات فردی و روان‌شناختی این افراد در کودکی شده‌اند. بنابراین، پژوهش حاضر به‌طور خاص، تجربیات کودکی فرماندهان جهادی افغانستان را مورد بررسی قرار داده و بر چگونگی شکل‌گیری جهان‌بینی و تأثیر آن در برساخت هویت جهادی، متمرکز می‌باشد.

در زمینه تبیین‌های نظری مرتبط با موضوع می‌توان کودکی فرماندهان جهادی در افغانستان را با رویکردهای جامعه‌شناختی و روان‌شناختی تبیین کرد. زیرا مطالعه دوره کودکی بحثی میان‌رشته‌ای است که در آن نقش جامعه‌شناسی و روان‌شناسی پررنگ به‌نظر می‌رسد. معرفی مختصری از رویکردهای جامعه‌شناخنی و روانشناختی مطرح در این زمینه، در ادامه ارائه خواهد شد.

 جنکس[7] (1996)، با رویکرد جامعه‌شناختی، دوره کودکی را برساخت اجتماعی می‌داند و نشان می‌دهد که کودکان باید در حیات اجتماعی خود، بزرگ‌سالان و جامعه نقش فعال داشته باشند. در همین حال، جیمز و همکاران[8] (1998)، چهار رویکرد، کودک به‌عنوان برساخت اجتماعی، کودک قبیله‌ای، کودک گروه اقلیت و کودک ساختاری- اجتماعی، مطرح کرده‌اند. به باور آن‌ها، این رویکردها چهار مضمون[9] تئوریکی دوقطبی عاملیت و ساختار، عام‌گرایی و خاص‌گرایی‌، محلی و جهانی، ثبات و تغییر را به وجود می‌آورند که می‌توانند شرح‌دهنده زمینه‌های سازگاری و ناسازگاری مدل‌های جامعه‌شناختی دوران کودکی باشند. به‌این‌ترتیب، اسمیت[10] (2013) دوره کودکی را بحث میان‌رشته‌ای از برساخت‌گرایی اجتماعی، روانشناسی رشد و زیست‌شناسی می‌داند که در آن هوش، انطباق‌پذیری و اجتماعی بودن با محیط واقعی، کودکی را شکل می‌دهند.

در رویکردهای روان‌شناختی دوره کودکی، نظریه رشد شناختی پیاژه[11] (1971)، اهمیت زیادی دارد. در این نظریه، کودکان به‌طور مداوم با تجربیات جدیدی که ممکن است با درک فعلی آن‌ها از جهان مطابقت نداشته باشد، مواجه گردیده و طرح‌واره‌های خود را با اطلاعات جدید سازگار می‌سازند. نظریه اجتماعی- عاطفی اریکسون[12]، تجربیات دوران کودکی را بر شخصیت و هویت افراد تأثیرگذار دانسته و معتقد است که هر مرحله از رشد شامل چالش‌های خاصی است که افراد باید آن‌ها را پشت سر بگذارند. نظریه‌ یادگیری اجتماعی بندورا[13] (1977) ، به تأثیر الگوهای اجتماعی بر یادگیری و رفتار کودکان می‌پردازد. براساس این نظریه، کودکان از طریق مشاهده و تقلید از رفتار دیگران، یاد می‌گیرند. این فرآیند می‌تواند به هویت و رفتارهای آن‌ها شکل دهد. همچنان نظریه‌ فرهنگی-اجتماعی ویگوتسکی[14] (1978)، معتقد است که یادگیری به‌طور عمده از طریق تعامل با دیگران و در زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی اتفاق می‌افتد.

این نظریات چگونگی تأثیرات محیط اجتماعی و فرهنگی بر هویت، رفتار و انتخاب‌های کودکان و تجربه‌های دوره کودکی آنها را نشان می‌دهند؛ تجربه‌هایی که در فهم و شناخت آن، رشته‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناسی نقش بارز دارند و می‌توانند در تحلیل و بررسی موضوع موردمطالعه در این پژوهش مفید باشند.

 

روش و داده‌های پژوهش

این پژوهش برمبنای روش کیفی و با رویکرد نظریه داده‌بنیاد نظام‌مند انجام‌شده است. نظریه داده‌بنیاد روشی است که به جمع‌آوری داده‌ها شکل می‌دهد و راهبردهای صریح را برای تجزیه‌وتحلیل آن‌ها فراهم می‌کند. در این میان، تفکر، شناخت و تعامل پژوهشگر با داده‌ها در طول فرآیند پژوهش رخ می‌دهد (Charmaz & Thornberg, 2021: 305).

گردآوری داده‌ها، با استفاده از مصاحبه‌های نیمه‌ساختاریافته و نمونه‌گیری هدفمند و گلوله برفی حاصل گردیده است. نمونه‌گیری هدفمند، این امکان را فراهم نمود که افرادی با بیشترین اطلاعات در رابطه با موضوع پژوهش انتخاب شوند و از سوی دیگر، روش گلوله برفی به دلیل ماهیت خاص گروه موردمطالعه انتخاب گردید، چراکه افراد نمونه به‌راحتی در دسترس نبودند و نیاز بود که از طریق معرفی و ارجاع افراد مورد اعتماد، به سایر افراد مرتبط، دسترسی حاصل گردد.

قبل از ورود به میدان پژوهش، مراجع امنیتی و اطلاعاتی محلی در جریان قرار گرفتند و اجازه‌نامه تحقیق به‌صورت کتبی اخذ گردید. جامعه موردمطالعه در پژوهش حاضر، کودکی فرماندهان جهادی است که پس از 2001 در میدان جنگ بوده‌ و فرماندهی می‌کرده‌اند. درمجموع 29 مصاحبه صورت گرفت که از میان آن‌ها 12 رئیس، 6 فرمانده نظامی و امنیتی، 2 معاون، 5 آمر، 2 مدیر و 2 عضو کمیته، با سطح تحصیلی علوم دینی غیردانشگاهی، انجام شد. به خاطر حفظ هویت مشارکت‌کننده‌ها، نام و اداره آنها ذکر نمی‌گردد.

در فرایند تجزیه‌وتحلیل داده‌ها از کدگذاری باز، محوری و انتخابی استفاده ‌شد. در کدگذاری باز، بعد از انجام اولین مصاحبه، صدای ضبط‌شده به متن تبدیل گردید و به‌منظور شناسایی مفاهیم کلیدی، کدگذاری خط به خط اجرا شد. مصاحبه دوم و مصاحبه‌های دیگر برمبنای مفاهیم شناسایی‌شده در مصاحبه قبلی، به هدف دستیابی به مفاهیم جدید، مقوله‌های فرعی و مقوله‌های اصلی انجام گردید. در کدگذاری محوری، مقوله‌ها بر محور پدیده محوری دسته‌بندی شد و مدل پارادایمی شکل گرفت. در کدگذاری انتخابی، طرح نظری که چرخه‌ای از بازتولید هویت جهادی را نشان می‌دهد، حاصل گردید.

برای اعتبار پژوهش، داده‌ها از میدان و با استفاده از مصاحبه حضوری انجام شد. داده‌ها، طی مراحل مشخص کدگذاری باز، محوری و انتخابی دسته‌بندی گردید و در تجزیه‌وتحلیل یافته‌ها، شاهدآوری و استناددهی به اصل داده‌ها لحاظ گردیده است. این پژوهش، یک تجربه جذاب و درعین‌حال چالش‌برانگیزی بود، حدود یک‌سال در پی جمع‌آوری داده‌های میدانی و مصاحبه بودیم. انجام مصاحبه و آن‌هم برای پژوهش، به‌سادگی مسیر نمی‌شد. فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و سنتی در افغانستان طوری رقم خورده که گفتگوهای پژوهشی، در ذهن مشارکت‌کننده، سوءظن و تردید ایجاد می‌کرد و جوانب محافظه‌کارانه مشارکت‌کننده‌ها را تقویت می‌نمود. این نوع طرز فکر سبب می‌شد که به دلایل سیاسی و محیطی و شرایط موجود کشور، افراد موردنظر به‌سختی راضی به انجام مصاحبه شوند. ولی با تلاش مستمر پژوهشگران و ایجاد اعتماد، این امر امکان‌پذیر گردید.

 

 

یافته‌های پژوهش

این بخش شامل تحلیل و تفسیر نتایج و یافته‌های پژوهش می‌باشد که در مرحله اول، مفاهیم، مقوله‌های اصلی و فرعی، اجزای مدل پارادایمی و پدیده مرکزی در جدل 1 تدوین گردیده و سپس هر مقوله اصلی، با در نظر گرفتن زیرمقوله‌ها و مفاهیم مرتبط، با شاهدآوری از متن مصاحبه‌ها، به بررسی گرفته‌شده و در نهایت به ترسیم مدل پارادایمی و طرح نظری منتهی گردیده است.

در ستون اول جدول 1، پدیده مرکزی مشاهده می‌شود و ستون‌های دوم، سوم، چهارم و پنجم به ترتیب، حاوی اجزای مدل پارادایمی، مقوله‌های اصلی، مقوله‌های فرعی و مفاهیم مستخرج از متن مصاحبه‌ها است که در ادامه به تفسیر و تحلیل یافته‌ها، با استفاده از شاهدآوری مستقیم (بدون ذکر نام شرکت‌کنندگان) پرداخته شده است.

 

 

 

1) خانواده و تعاملات بین‌نسلی

دوره کودکی، مرحله بنیادین در شکل‌گیری شخصیت و هویت فرد است و در این دوره، تعاملات بین‌نسلی در خانواده نقش اساسی در پرورش کودکان ایفا می‌کند. در این روابط، کودکان از طریق مشاهده رفتارهای نسل‌های مختلف از جمله والدین، پدربزرگ و مادربزرگ، ارزش‌ها، هنجارها، و فرهنگ خانواده را جذب می‌کنند. این تعاملات نه‌تنها به آن‌ها کمک می‌کند تا از تجربه‌ها و دانش نسل‌های گذشته بهره‌مند شوند، بلکه حس تعلق به خانواده و امنیت روانی نیز در آن‌ها شکل می‌گیرد که تأثیر عمیقی در رشد اجتماعی و عاطفی‌ آنها دارد. ارتباط مستمر با نسل‌های بزرگ‌تر، باعث تقویت حس عشق و احترام متقابل در کودکان شده و به آن‌ها می‌آموزد که چگونه در آینده به‌عنوان عضوی مؤثر در جامعه فعالیت کنند.

چگونگی وضعیت اقتصادی و تعامل میان اعضای خانواده فرماندهان جهادی نقش اساسی در زندگی کودکی آن‌ها داشته است. طبق مصاحبه‌های انجام‌شده، اکثریت مشارکت‌کننده‌ها در مکان‌های دور از شهر، در صحرا، دامنه‌های کوه و روستاها کودکی کرده‌اند و از فقر و رفتار ناپسند نسبت به خود رنج می‌برده‌اند. یکی از فرماندهان گفت:

 «کودکی من در بی‌سرپناهی، یتیمی و فقر می‌گذشت، با مشاهده کودکان ثروتمند حس حقارت می‌کردم. در عرف، کودکان را خیلی تنبیه می‌کردند، هرکسی اجازه تنبیه را داشت. به‌جای تشویق و ترغیب، رفتار ناملایم می‌کردند.» (مصاحبه 1، 1402).

طبقه اجتماعی خانواده‌های این فرماندهان نشان می‌دهد که آن‌ها در محل خود ازجمله خانواده‌های مطرح و با جایگاه برتر اجتماعی بوده‌اند و نسبت به بقیه مردم دهکده، از منزلت بالاتر برخوردار بودند، چنان‌چه یکی از آن‌ها بیان داشت که:

 «پدرم ملک[15] یا کلان منطقه ما بود، خانواده ارباب‌محور بودیم و از این لحاظ در طبقه اول اجتماعی قرار می‌گرفتیم.» (مصاحبه 5، 1402).

مشارکت‌کننده‌ها در کودکی با محیط و اجتماع، از خانواده تا مسجد و مدرسه به‌طور فعالانه در تعامل و تأثیرپذیری بوده‌اند. از این میان به‌طور مشخص والدین، برادران، ملا امام مسجد، بزرگان محل، مجاهدین، تبلیغ علما و خطباء، محتوای رسانه‌ای و مطالعه شخصی، از الگوهای تأثیرگذار بر زندگی و حس جهادی بودن آن‌ها بوده است. یکی از آن‌ها اظهار می‌کرد که:

 «ملا و  امام مسجد، بزرگان محل، مجاهدین، تبلیغ علما و آنچه در رسانه‌ها می‌دیدم و می‌شنیدم و همچنین مطالعه آثار به من انگیزه جهاد و مبارزه می‌دادند.» (مصاحبه  10، 1402).

کودکی این فرماندهان جهادی در مناطق محروم و به‌دوراز دسترسی به امکانات شهری، در عرف و سنت‌های محلی محدود بوده است. آن‌ها در خانواده‌های فقیر کشاورز و دامدار کودکی می‌کردند، گاهی دچار یاس و احساس خودکم‌بینی می‌شدند. هرچند که اغلب آن‌ها از خانواده‌های طبقه تأثیرگذار جامعه‌شان بودند، اما وضعیت اقتصادی مناسبی نداشتند. بنابراین شرایط زندگی اجتماعی، فرهنگی و مذهبی بیشتر از هر چیزی دیگر در جهت‌دهی این فرماندهان به‌سوی جهادی شدن مؤثر بوده است.

2) فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی

فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی در دوران کودکی نقش اساسی در شکل‌گیری شخصیت، باورها و هویت افراد دارد. کودکان در محیطی رشد می‌کردند که مملو از الگوها، عقاید، سنت‌ها و قواعد اجتماعی بود. این محیط فرهنگی از طریق خانواده، مدرسه[16]، دوستان و رسانه‌ها به کودکان منتقل می‌گردید و مانند چارچوبی عمل می‌کرد که به آنان می‌آموخت، چه چیزی در جامعه مطلوب یا ناپسند است. به‌این‌ترتیب ارزش‌های اجتماعی به‌عنوان معیارهای درونی در کودکان نهادینه می‌شد و در تمام طول زندگی بر رفتار و تصمیم‌های آن‌ها اثر می‌گذاشت.

در جامعه افغانستان به‌ویژه در روستاها و مناطق دوردست، مساجد به‌مثابه مکان مقدس عبادی نگریسته شده و مسائل مهم امور اجتماعی در آن اتخاذ می‌گردد. مساجد بعد از خانواده، مرحله حیاتی برای آموزش و تربیت کودکان است و تأثیر مستقیم بر چگونگی رفتار آن‌ها دارد. علاوه بر مساجد، مدارس دینی و مذهبی نیز بخش جدایی‌ناپذیری از جامعه افغانستان به شمار می‌رود که سومین مرحله برای آموزش و تربیت کودکان و نوجوانان به‌صورت سنتی می‌باشد. به‌طورکلی خانواده‌های فقیر بیشتر تمایل دارند که فرزندان‌شان را به مدارس بفرستند، زیرا اکثر مدارس غذای خود را از مردم محل، به‌طور رایگان به‌دست می‌آورند. البته اغلب این فرماندهان دوره‌های آموزش علوم دینی را در خارج از کشور نیز گذرانده‌اند. دو تن از فرماندهان گفتند که:

«در سن نوجوانی با مجاهدین دیگر به پاکستان رفتیم و سختی‌های زیادی متحمل شدیم. در آنجا آموزش دینی و نظامی فراگرفتیم و سپس به کشور آمدیم.» (مصاحبه  17، 1402). «درس ابتدایی دینی را در مسجد فراگرفتم و حدود ده سال در مدارس دینی پاکستان تحصیل کردم. بعد از اتمام تحصیل به کشور برگشتم و به تدریس علوم دینی پرداختم، در همین زمان با مجاهدین همراه شدم. در زمان جهاد ازجمله سرگروه‌ها بودم.» (مصاحبه 3، 1402).

  گرایش اعتقادی و دینی این فرماندهان در کودکی و نوجوانی به جهاد و جهادی شدن، از ترجمه و تفسیر قران و احادیث، مطابق برداشت و فهم زمان و مکان حاصل می‌گردید. این باورها به آن‌ها انگیزه مبارزه و مقابله باکسانی را می‌داد که براساس این متون تفسیر گردیده بود. ارزش‌های سنتی، قبیله‌ای و برداشت ملاها از متون دینی که در مدارس غیررسمی آموزش‌دیده بودند، افغانستان را از جوامعی اسلامی دیگر متمایز نمود و مبنای اعتقادی کودکان مدرسه‌ای را با جهادگرایی پیوند زد. نقل‌قول یکی از مشارکت‌کننده‌ها، پایبندی آن‌ها را در این گرایش نشان می‌دهد:

 «از زمانی که کتاب‌ها را مطالعه می‌کردم و ترجمه و تفسیر قران و حدیث را فهمیدم، به جهاد علاقه‌مند شدم. آیات و احادیث که درباره جهاد بود، من را جذب می‌کرد.» (مصاحبه 11، 1402).

  چگونگی دوره کودکی، با نحوه رفتار در بزرگ‌سالی پیوند محکم دارد. روحیه جهادی این فرماندهان از کودکی در ذهن و روان آن‌ها متبلور گشته است، آن‌ها ایجاد و حفظ انگیزه جنگجویی را از الگوهای جهادی یاد گرفتند. یکی از مشارکت‌کننده‌ها در این مورد گفت:

«روحیه جهادی مجاهدین، انگیزه جهاد را در ذهن کودکان رشد داد. زنده نگهداری این انگیزه سبب شد که سرانجام آمریکایی‌ها شکست بخورند.کودکی من تأثیر مستقیم در فرمانده شدن من داشته است. آنچه را در کودکی تصور کرده بودم، در بزرگ‌سالی به دست آوردم.» (مصاحبه 21، 1402).

  فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی در فرایند جهادی شدن این فرماندهان نقش مهم داشته است. آن‌ها در مدرسه‌های مذهبی به گرایش‌ها و باورهای خود شکل داده و به‌نوعی جهان‌بینی جنگجویانه را در خود درونی ساختند که منجر به تولد روحیه و انگیزه جهادگرایی شد.

3) فضای جنگ و درگیری

افغانستان طی چندین دهه درگیر جنگ‌ها و ناآرامی‌های مداوم بوده است که تأثیرات عمیقی بر کودکان و نوجوانان داشته است. بسیاری از فرماندهان جهادی که بعدها نقش مهمی درصحنه سیاسی و نظامی کشور ایفا کردند، دوران کودکی و نوجوانی خود را در سایه این درگیری‌ها سپری کرده‌اند. تجربه‌های سخت جنگی، از دست دادن عزیزان، آوارگی و ناامنی، شخصیت و نگرش این افراد را از سنین پایین شکل داده و آن‌ها را به جهادی‌های مقاوم و باانگیزه مبدل نمود. آتش جنگ و درگیری از تجارب تلخ دوره کودکی این فرماندهان جهادی به شمار می‌رود. وقوع حوادث تلخ که منجر به ترس و نگرانی در عمق وجود آن‌ها شده بود به‌خوبی به خاطر دارند. یکی از آن‌ها توضیح می‌داد که:

 «در کودکی حوادث زیادی را در جنگ و آتش تجربه کردم، در جنگ شدید روزگار تلخی داشتیم. زمانی که جنگ شدید می‌شد، وحشت و پریشانی بزرگی در ذهنم جا می‌گرفت و بیشتر اوقات در ترس و هراس زندگی می‌کردیم.» (مصاحبه 2، 1402).

پذیرش جنگ به‌عنوان واقعیت زندگی در کودکی از پیامدهای تلخ و اجتناب‌ناپذیر جنگ‌های طولانی است. کودکانی که در محیط آکنده از درگیری بزرگ‌شده‌اند، جنگ و ناامنی را بخش همیشگی و عادی زندگی خود پذیرفته بودند. در چنین شرایطی، جنگ دیگر برای آن‌ها یک رویداد استثنایی و هولناک نبود، بلکه واقعیت روزمره‌ای بود که با آن سازگار شده بودند. مصاحبه‌شونده‌ای بیان می‌کرد که:

 «جنگ‌های منطقه‌ای بر روحیه من تأثیر زیادی داشت. وقتی جنگ و قتل را می‌دیدم، فکر می‌کردم که زندگی همین است و به آن خوی گرفته بودم. این تجربه‌های تلخ را به‌عنوان واقعیت زندگی قبول کرده بودم.» (مصاحبه  6، 1402).

درگیری گروهی و قومی بر کودکی این فرماندهان نیز تأثیر داشته است. این درگیری‌ها به انتقام‌گیری و خشونت منجر می‌شد و به‌نوعی اختلافات طولانی را میان گروه‌ها و اقوام هم‌جوار به وجود می‌آورد. یکی از آن‌ها حکایت می‌کرد که:

«اختلاف قومی و انتقام‌گیری دوجانبه به درگیری‌های طولانی دامن زد. دارایی و اموال ما غارت گردید، خانه‌ها به آتش کشیده شد و در حق ما خشونت روا داشته شد. این‌گونه شد که همه مردم ما جهادی شدند» (مصاحبه 17، 1402).

جنگ و خشونت که بخشی از آن زاییده تهاجم و مداخلات خارجی بود، کودکی را برای این فرماندهان دشوار ساخت. از طرفی آن‌ها را به ترس واداشته و از سوی دیگر، در وجود آن‌ها به‌نوعی احساس سازگاری در محیط جنگی را فراهم ساخته بود. در ایجاد این احساس، اختلافات گروهی و قومی نیز دخیل بود که گاهی سبب انتقام‌گیری و درگیری مستمر می‌گردید.

4) عاملیت و هویت

عاملیت و هویت کودکی فرماندهان جهادی نشان‌دهنده این است که نه‌تنها پذیرای تأثیرات محیط اطراف خود بوده‌اند، بلکه با کنش و رفتارهای فعال خود می‌توانستند به بازتعریف این تأثیرات، به رشد و شکل‌گیری شخصیت خود بپردازند. آن‌ها به گونه فردی و با اختیار خود نوعی احساس درونی تنفر نسبت به نیروی‌های خارجی داشته‌اند و به همین دلیل سعی کرده‌اند که در میدان جنگ، حضور داشته باشند و نیز هویت و شهرتی را به دست آورند.

فرماندهان جهادی در کودکی متأثر از محیط اجتماعی و فرهنگی، نوع نگاه مردم به خارجی‌ها به‌ویژه ملاهای مساجد و علمای مدارس، احساس درونی‌شان نسبت به نیروهای بیگانه در کشور، خصمانه و پر از تنفر بوده است. فرمانده‌ای گفت که:

«خارجی‌ها گاهی در منطقه ما می‌آمدند، به مردم دارو و به کودکان شیرینی و توپ می‌دادند. از تجمع مردم ‌به ‌دور خارجی‌ها خیلی ناراحت می‌شدم. در آن زمان بیمار بودم و باوجود اصرار پدرم، راضی نشدم که نزد آن‌ها برای مداوا مراجعه کنم، زیرا در درونم نسبت به آن‌ها احساس تنفر داشتم آن‌ها را اشغالگر می‌دانستم.» (مصاحبه 24، 1402).

مشارکت و سهیم شدن در میدان جنگ، به عاملیت فرماندهان جهادی در کودکی اشاره دارد، طوری که برخی از آن‌ها راه خود را از خانواده جدا کرده و حتی در مقابل آن شمشیر کشیده‌اند. یکی از آن‌ها روایت نمود که:

«مردم منطقه ما به دو بخش تقسیم‌شده بودند، برخی طرفدار حکومت و برخی پیرو مجاهدین. من همراه با مجاهدین در محل که پدرم از جانب حکومت از آن دفاع می‌کرد، حمله کردیم. این‌ رودررویی پدر و فرزند دو بار اتفاق افتاد و تجربه‌ای خیلی سخت بود.» (مصاحبه 3، 1402).

این فرماندهان در کودکی نقش مهمی در زندگی خانواده‌های‌شان داشته‌اند؛ نقشی که هم به‌عنوان یک‌بار مسئولیت و هم به‌عنوان سرگرمی به آن نگاه می‌کردند و بیشتر به کارهای روزمره خانواده، کشاورزی و دامداری خلاصه می‌گردید. یکی از آن‌ها گفت که:

«هر آنچه در توانم بود انجام می‌دادم، به کارهای روزمره و کشاورزی با خانواده‌ام کمک می‌کردم، گوسفندان و دیگر حیوانات را به چراگاه‌ها می‌بردم.» (مصاحبه 7، 1402).

عاملیت و هویت فرماندهان جهادی، نشان می‌دهد که آن‌ها در دوران کودکی به‌مثابه عاملان فعال در جامعه افغانستان برای خود هویت‌سازی و تولید فرهنگ می‌کرده‌اند، هویتی که در جهت‌دهی آن‌ها به‌سوی فرماندهی و جهاد منجر گردید.

5) قدرت‌گیری

فرماندهان جهادی، بعد از بیست سال جنگ در برابر ایالات متحده آمریکا، حاکمیت افغانستان را بار دیگر به چنگ آوردند و به قدرت جهادی رسیدند. این امر، نشان‌دهنده پیروزی و قدرت‌گیری آنها در میدان نبرد بوده و آنها را قادر ساخت تا مطابق میل خود، محدودیت‌هایی را در جامعه اعمال کنند و بر تقویت روحیه جهادگرایی بیفزایند. برخی از فرماندهان، در مورد قدرت‌گیری و احساس پیروزی خود این‌گونه می‌گفتند:

«درباره مسائل اجتماعی خیلی کنجکاو بودم. کتاب‌های زیادی را مطالعه کردم و فهمیدم که این حکومت (جمهوری)، حکومت باطل است و نمی‌تواند برای مردم افغانستان سعادت بیاورد. بنابراین در جهاد پیوستم و افتخار پیروزی نصیبم گردید.» (مصاحبه 7، 1402). «درس عبرت به دشمنان اسلام داده شد و جهاد در قلب فرزندان ما زنده نگهداشته شد.» (مصاحبه 1، 1402). «در مدارس، آموزش می‌دادند که علما باید رهبر باشند. همان موقف به دست آمد و امروز علما به قدرت رسیدند.» (مصاحبه  16، 1402).

  بعد از به قدرت رسیدن فرماندهان جهادی، محدودیت‌هایی در عرصه اجتماعی و فرهنگی در جامعه اعمال گردید که بیشتر به نوع نگاه و جهان‌بینی متأثر از رویکردهای آموزشی آن‌ها بود. زیرا آن‌ها نمی‌توانستند درباره برابری آموزشی و جنسیتی اغماض نمایند. در این مورد، یکی از فرماندهان گفت که:

«هر زمان که به مؤسسات خارجی و یا دست‌اندرکاران کشورهای کفری فکر می‌کردم، حسی که در ذهنم خطور می‌کرد این بود که باید جهاد مسلحانه انجام شود. یک‌زمانی به مراکز آموزشی کیمیا، بیولوژی و ریاضی رفتم، با صنف‌های مشترک ذکور و اناث که خلاف شریعت بود مواجه شدم و شاگردان دختر را با استاد مرد در یک صنف دیدم. از همان لحظه تصمیم گرفتم که دیگر با چنین نظام که زن و مرد یکسان باشد، سازگار نمی‌باشم.» (مصاحبه 1، 1402).

  خروج نیروهای خارجی از کشور، روحیه جهادی فرماندهان و طلبه‌های مدارس را افزایش داد. مدارس جهادی در سراسر کشور به‌گونه رسمی آغاز به فعالیت کردند و کودکان و جوانان زیادی راهی این مدارس شدند تا علاوه بر آموزش مذهبی، روحیه جهادی آن‌ها نیز تقویت گردد.

«فرماندهان جهادی در کودکی آموزش و تربیت شدند و باروحیه جهادی به میدان رفتند. اگر آنها چنین روحیه‌ای نمی‌داشتند و فداکاری نمی‌کردند، وضعیت ما طوری دیگری می‌بود. این از برکت تلاش آنها است که صاحب نظام اسلامی و مستقل هستیم.» (مصاحبه 19، 1402). «دوست داشتم مجاهد باشم و در کنار دیگر مجاهدین مبارزه نمایم و در همین راه شهید شوم. در حال حاضر نیز چنین آرزوی دارم و اگر شرایط جهاد فراهم شود حتماً مشارکت می‌کنم و آرزوی شهادت رادارم.» (مصاحبه 7، 1402).

6) بازتولید هویت جهادی

تفسیر و تحلیل یافته‌ها در قالب مقوله‌های اصلی و فرعی، پدیده مرکزی پژوهش را تحت عنوان بازتولید هویت جهادی، آشکار ساخت. بازتولید هویت جهادی به تکرار، تثبیت و تقویت باورها، ارزش‌ها و رفتارهای مرتبط به جهادگرایی دلالت دارد. این روند شامل بازسازی هویت فردی و جمعی براساس باورهای جهادی و تقویت حس تعلق به آن است. فرماندهان جهادی کودکی خود را بیشتر در بستر جنگ سپری کرده‌اند و اغلب از کودکی با مفاهیم جنگ، شهادت و مبارزه برای اهداف مذهبی و سیاسی آشنا شده‌اند. در این دوران، تجربه‌های دشوار جنگ و آموزش‌های ایدئولوژیک، عمیق‌ترین تأثیرات را بر هویت و جهان‌بینی آن‌ها گذاشته است. برای بسیاری از این کودکان که امروز به فرماندهان جهادی تبدیل‌شده‌اند، ارزش‌های چون شهادت و جهاد نه‌تنها اهداف معنوی، بلکه نوعی به سبک زندگی بدل شده؛ سبکی که در آن احساس تعلق به یک جامعه جهادی و آرمان‌های آن بر همه‌چیز ارجحیت دارد (جدول 1). مفاهیم، مقوله‌ها و پدیده مرکزی، منجر به شکل‌گیری مدل پارادایمی پژوهش شد که در شکل 1 ترسیم گردیده است.

 

در این پارادایم، شرایط علی (جنگ و درگیری، اختلافات گروهی و مداخله بیرونی)، شرایط مداخله‌گر (مدارس مذهبی، اعتقادات، جهادگرایی)، به‌مثابه زمینه‌های عمومی در جامعه و شرایط زمینه‌ای (وضعیت فقیرانه، جایگاه خانواده، الگوهای تأثیرگذار)، به‌مثابه زمینه‌های خاص فردی فرماندهان، پدیده مرکزی (بازتولید هویت جهادی) را به وجود آورد. این پدیده، سبب شکل‌گیری راهبردهای حضور‌میدانی، بیگانه‌ستیزی و آرزوی رهبری درکودکی فرماندهان جهادی گردید؛ راهبردهایی که پیامدهای احساس پیروزی، قدرت‌گیری، اعمال محدودیت و تقویت روحیه جهادی را در جامعه افغانستان در قبال داشته است که در تحلیل و تفسیر یافته‌ها با نقل‌قول مستقیم مشارکت‌کننده‌ها به بررسی گرفته شد (شکل 1).

7) طرح نظری پژوهش

طرح نظری این پژوهش بر پایه‌یک مدل حلقوی است که در آن ناپایداری‌های چندلایه، بازتولید هویت جهادی و نابرابری و تنش‌های اجتماعی به‌صورت چرخه‌ای به بازتولید یکدیگر می‌پردازند. بازتولید هویت جهادی در بستر ناپایداری‌های چندلایه رخ‌ داده است.این ناپایداری‌ها شامل مجموعه‌ای از جنگ و درگیری، بی‌ثباتی‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مداخله‌گری خارجی هستند که بستر پرآشوب ایجاد نمودند. جنگ‌های داخلی، حملات خارجی، سقوط رژیم‌ها و تغییرات پی‌درپی در ساختارهای حکومتی، حس بی‌ثباتی را تقویت کرده و فضایی را ایجاد نمود که در آن، قدرت به‌جای تثبیت در یک نظام پایدار، همواره در حال تغییر و انتقال بین گروه‌های مختلف بوده است. در چنین فضایی، ساختارهای اجتماعی شکنند شده و افراد و گروه‌های مختلف احساس ناامنی و بی‌اعتمادی را تجربه کردند و یاد گرفتند که نه بر دولت و نهادهای رسمی، بلکه بر شبکه‌های غیررسمی و مسلح و حتی حمایت خارجی متکی باشند. این ناپایداری‌ها، بستری را فراهم کرد که در آن، جهادی شدن به یک الگوی کنشگری تبدیل شود. اما این جهادی شدن، خود به نابرابری و تنش‌های اجتماعی دامن زده است. گروه‌ جهادی که قدرت گرفتند، منابع و فرصت‌ها را به‌گونه‌ای توزیع نمودند که به افزایش شکاف‌های اجتماعی منجر شد. درنتیجه نابرابری‌های ساختاری و تنش‌های اجتماعی تشدید شده و به‌نوبه خود، زمینه را برای بازتولید ناپایداری‌های چندلایه فراهم کرد.

 

این طرح نظری نشان می‌دهد که چگونه ناپایداری‌های چندلایه، بازتولید هویت جهادی را ممکن ساخته است؛ بازتولید هویت جهادی، به نابرابری‌ها و تنش‌های اجتماعی دامن زده و این نابرابری‌ها، ناپایداری را تولید کرده‌ است. به‌این‌ترتیب، یک چرخه‌ای بازتولیدی از ناپایداری، هویت جهادی، و نابرابری شکل‌گرفته که استمرار تاریخی داشته و بر ساختار اجتماعی افغانستان تأثیر عمیقی گذاشته است (شکل 2).

 

بحث و نتیجه‌گیری

مدل پارادایمی و طرح نظری پژوهش که شکل آن‌ها در انتهای مبحث تحلیل یافته‌ها ترسیم گردیده است، نتیجه نهایی و پاسخ به  سئوالات پژوهش را نشان می‌دهند. کودکی فرماندهان جهادی در سایه مداخله بیرونی، جنگ، اختلافات، وضعیت فقیرانه، جایگاه خانواده، الگوهای تأثیرگذار، مدارس مذهبی، اعتقادات و جهادگرایی در وضعیتی قرار گرفتند که به‌سوی جهادگری روی بیاورند و آن را به‌عنوان هویت خود درونی سازند و در بازتولید آن نقش بازی نمایند. نظریه‌های اریکسون (1963) و بندورا (1977) هر دو بر تأثیر تجربه‌های دوران کودکی بر شکل‌گیری هویت افراد تأکید دارند. اریکسون معتقد است که تجربه‌های کودکی نقش کلیدی در شکل‌گیری هویت ایفا می‌کنند، در حالی که بندورا بر این باور است که کودکان از طریق مشاهده رفتار دیگران و تقلید از آن‌ها هویت خود را می‌سازند. همچنین پژوهش بارفیلید (2010) که در آن تأثیرات اجتماعی و فرهنگی جنگ بر افراد و اجتماعی شدن نسل‌های درگیر جنگ مهم دانسته شده، تأییدکننده این امر است.

این فرماندهان در پاسخ به شرایط موجود، راهکارهای حضور در میدان جنگ، بیگانه‌ستیزی و آرزوی رهبری را در پیش گرفتند که پیامدهای احساس پیروزی، قدرت‌گیری، اعمال محدودیت و تقویت روحیه جهادی را در پی داشته است. در این مورد، می‌توان به مطالعات جیوستوچی (2008)، والدمن (2010)، اشاره نمود که شرایط دشوار زندگی، مدارس و آموزه‌های مذهبی را در ترویج تفکر جهادی مؤثر می‌دانند. همچنین نظریه جامعه‌شناختی جنکس (1996)، که کودکی را برساخته روابط اجتماعی و فرهنگی می‌داند، و نظریه‌های روان‌شناختی پیاژه (1971) و ویگوتسکی (1978)، که بر سازگاری و یادگیری کودکان از طریق تعامل با دیگران تأکید دارند، یافته‌های این پژوهش را تأیید می‌کنند.

با تأمل به مطالعات و نظریه‌ها و آنچه از میدان پژوهش به‌دست‌آمده است، دیده می‌شود که چگونگی دوره کودکی فرماندهان جهادی رابطه مستقیمی با ایجاد فرهنگ و هویت جهادی آن‌ها داشته است. خانواده و تعاملات بین‌نسلی، فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی، جنگ و درگیری، عاملیت و هویت، نقش حیاتی در برساخت، حفظ، تقویت و گسترش هویت جهادی داشته است. آنچه در قالب عوامل بازتولید هویت جهادی، استراتژی‌ها و شرایط گفته شد، دنباله و پیامدهایی را در سطح فردی و اجتماعی به وجود آورد. از یک‌طرف، احساس پیروزی و خوشحالی را در فرماندهان جهادی برانگیخت و آن‌گونه که می‌خواستند و در کودکی و نوجوانی آرزو داشتند، به مقام و منصب و شهرت دست‌یافته و از طرف دیگر، ذهنیت جهادگرایی را تقویت کنند و محدودیت‌هایی نیز در جامعه ارائه نمایند (شکل 1). علاوه بر این، طرح نظری نیز شکل گرفت که در آن ناپایداری‌های چندلایه، هویت جهادی و نابرابری و تنش‌های اجتماعی به بازتولید یکدیگر می‌پردازند (شکل 2).

این پژوهش گام نخستی است که به‌طور خاص چگونگی دوره کودکی فرماندهان جهادی در افغانستان را بررسی نموده و نقش این دوره را در ظهور اشتیاق و انگیزه‌ای حرکت به‌سوی جهادی شدن و دوام این چرخه به‌عنوان هویت اجتماعی و فرهنگی آن‌ها در جامعه، پرداخته است. برای ترویج ذهنیت صلح‌جویانه و معتدل و جلوگیری از تکرار ذهنیت جنگجویانه و خشونت‌طلب، این پیشنهادات را می‌توان ارائه داد: 1) در ترویج روایت‌های دینی معتدل و سازنده، علمای دینی محلی و منطقه‌ای تفسیری از اسلام که صلح، عدالت، همبستگی اجتماعی، همزیستی مسالمت‌آمیز، حقوق بشر و شهروندی را تقویت کند ارائه نمایند. 2) دولت‌ها و سازمان‌های منطقه‌ای و جهانی از مداخله کشورهای که محیط امن برای تربیت افراط‌گرایان فراهم می‌کنند جلوگیری کنند. 3) ایجاد نظام فراگیری که اقوام و گروه‌های مختلف را در تصمیم‌گیری‌های سیاسی کشور سهیم کند و احساس محرومیت را کاهش دهد. 4) اجرای طرح‌های کوچک اقتصادی که مستقیماً خانواده‌ها را هدف قرار دهد.

 

تشکر و قدردانی

این مقاله برگرفته‌شده از رساله دکتری نویسنده اول مقاله در رشته جامعه‌شناسی اقتصادی و توسعه است که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه یزد به انجام رسیده است. نویسندگان مقاله از استادان مشاور و پیشنهاد‌های اصلاحی داوران رساله، داوران ناشناس مقاله حاضر و همچنین مشارکت‌کنندگان پژوهش تشکر می‌کنند.

 

[1]. The Great Game

[2]. Forward Policy

[3]. Berry, et al.

[4]. Smith, D., J.

[5]. Barfild

[6]. Waldman

[7]. Jenks

[8]. James, et al.

[9] . Theme

[10]. Smith, J., A

[11]. Piaget

[12]. Erikson

[13]. Bandura

[14]. Vygotsky

[15] . ارباب

[16]. در افغانستان به مدارس مذهبی و دینی رسمی و غیررسمی، «مدرسه» گفته می‌شود. و به مدارس ابتدایی، متوسطه و عالی (کلاس1-12)، «مکتب» گفته می‌شود. در این پژوهش، منظور پژوهشگران از «مدرسه»، مدرسه دینی و مذهبی می‌باشد.

غبار، میرغلام محمد. (۱۳۶۸). افغانستان در مسیر تاریخ. مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری.           https://archive.org/details/Afghanistan_in_the_course_of_history_Ghubar/Part_1of9/page/n3/mode/2up
فرزانه‌پور، حسین؛ یوسف‌زهی، ناصر. (۱۳۹۶). کاربست تاریخی نظریه نخبگان و آسیب‌شناسی نقش کارگزاران بر شکنندگی دولت‌های افغانستان. پژوهش‌های سیاسی جهان اسلام، ۷(۱)، ۹۵–۱۲۲.  http://priw.ir/article-1-364-fa.html
مصباح‌زاده، محمدباقر. (۱۳۸۸). تاریخ سیاسی مختصر افغانستان. نشر مرکز پژوهش‌های آفتاب.
موسوی، سیدعلی. (۱۳۸۸). تاریخ تحلیلی افغانستان از ظاهر شاه تا کرزی. بلخ: انتشارات میوند.
Akins, H., Clifft, W., Kane, J., Kane, P., Rubin, M., Weggeland, D., Young, D. H., et al. (2021). What we need to learn: Lessons from twenty years of Afghanistan reconstruction. Special Inspector General for Afghanistan Reconstruction.          
https://www.sigar.mil/Portals/147/Files/Reports/Lessons-Learned/SIGAR-21-46-LL-Executive-Summary.pdf
Bandura, A. (1977). Social learning theory. Prentice Hall.
Barfield, T. (2010). Afghanistan: A cultural and political history. Princeton University Press. https://www.academia.edu/91637729/Thomas_Barfield_Afghanistan_a_cultural_and_political_history
Charmaz, K., & Thornberg, R. (2021). The pursuit of quality in grounded theory. Qualitative Research in Psychology, 18(3), 305–327. https://doi.org/10.1080/14780887.2020.1780357
De Berry, J., Fazili, A., Farhad, S., Nasiry, F., Hashimi, S., & Hakimi, M. (2003). The children of Kabul: Discussions with Afghan families. Save the Children Federation Inc. and UNICEF.  https://resourcecentre.savethechildren.net/pdf/2601.pdf
Dupree, L. (1980). Afghanistan. Princeton University Press.
Erikson, E. H. (1963). Childhood and society. Norton.     https://archive.org/details/childhoodsociet000erik
Farzanepour, H., & Yousefzehy, N. (2007). The historical application of elite theory and the pathology of the role of agents in the fragility of Afghan states. Journal of Political Research in Islamic World, 17(1), 95–122. [In Persian]. http://priw.ir/article-1-364-fa.html
Ghubar, M. G. M. (1989). Afghanistan in the course of history. Center of Nashr-e Enqelab in cooperation with Jomhuri. [In Persian].            https://archive.org/details/Afghanistan_in_the_course_of_history_Ghubar/Part_1of9/page/n3/mode/2up
Giustozzi, A. (2008). Koran, Kalashnikov, and laptop: The neo-Taliban insurgency in Afghanistan. Columbia University Press. https://archive.org/details/korankalashnikov0000gius
Goodson, L. (2001). Afghanistan's endless war: State failure, regional politics, and the rise of the Taliban. Columbia University Press. https://archive.org/details/afghanistansendl0000good
James, A., Jenks, C., & Prout, A. (1998). Theorizing childhood. Teachers College Press.         https://archive.org/details/theorizingchildh0000jame
Jenks, C. (1996). Childhood. Routledge. https://archive.org/details/childhood0000jenk
MesbahZadeh, M. B. (2009). A brief political history of Afghanistan. Aftab Research Center Publication. [In Persian].
Mousavi, S. A. (2009). An analytical history of Afghanistan: From Zahir Shah to Karzai. Balkh: Maiwand Publications. [In Persian].
Piaget, J. (1971). The construction of reality in the child. Ballantine Books.       https://archive.org/details/constructionofr000piag/mode/1up
Rubin, B. (2002). The fragmentation of Afghanistan. Yale University Press.        https://archive.org/details/fragmentationofa00rubi
Sardar, R. (1985). Soviet intervention in Afghanistan and its implications for Pakistan (Publication No. 10.7275/phy1-fr64) [Doctoral dissertation, University of Massachusetts Amherst]. https://doi.org/10.7275/phy1-fr64
Shon, C. (2001). Lost chance: The changing situation of children in Afghanistan, 1990–2000. UNICEF. https://reliefweb.int/report/afghanistan/lost-chances-changing-situation-children-afghanistan-1990-2000
Smith, D. J. (2008). Love, fear and discipline: Everyday violence toward children in Afghan families. Afghanistan Research and Evaluation Unit.           
https://areu.org.af/wp-content/areu_publications/2016/01/804E-Love-Fear-and-Discipline-IP-print.pdf.pdf
Smith, J. A. (2013). The construction of childhood, learning and play: An evolutionary and ecological revision. Youth and Policy, 111, 44–56.      https://www.youthandpolicy.org/wp-content/uploads/2017/06/smith-construction-of-childhood.pdf
Turner, M. S. (2010). It's just not cricket: The Anglo-Afghan wars and their relevance to current operations (Master's thesis). Marine Corps University.  https://archive.org/stream/DTIC_ADA600140/DTIC_ADA600140_djvu
Vygotsky, L. S. (1978). Mind in society: The development of higher psychological processes. Harvard University Press. https://archive.org/details/mindinsocietydev00vygo/page/n179/mode/2up
Waldman, M. (2010). Dangerous liaisons with the Afghan Taliban. United States Institute of Peace. https://www.usip.org/publications/2010/10/dangerous-liaisons-afghan-taliban